-
به روایت تصویر
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 19:08
-
آخ دلم
شنبه 22 بهمنماه سال 1390 14:15
-
من اگر هستم
چهارشنبه 5 بهمنماه سال 1390 23:36
-
ترنم خانه ام اینجاست
جمعه 30 دیماه سال 1390 19:49
خانه ام را ... همسایگانم را ... گفته ها و ناگفته هایم را ... همه و همه را دوست می دارم تک تک دقایقی که در این سرا گذشته ... تک تک خاطراتی که ثبت این صفحه شده ... تمام روزهایی که روبروی این صفحه خندیده ام و یا قطره اشکی از چشمانم فرود آمده .. همه را می ستایم و تقدیر می کنم امروز یک سال از اولین پست این خانه می گذرد...
-
از این کران تا بیکران
چهارشنبه 28 دیماه سال 1390 22:43
خاطرات تلخ و شیرین زندگی دستخوش خواستن یا نخواستن های ما می شوند و مهر می خورند مهر می خورند تا تکلیفشان ... ماندن یا نماندنشان ... روشن شود تا معلوم گردد مبناست کدامیک از آنها به وادی فراموشی سپرده شود و کدامیک مقرون تنهایی هامان باشد این میان اویی سود برده است که با صداقت تمام خاطراتش را گلچین می کند و سهم آینده اش...
-
بهانه می شوی گاهی
دوشنبه 19 دیماه سال 1390 18:15
-
هرگز هایی که سرد می شوند
یکشنبه 18 دیماه سال 1390 00:48
عهد هایی در زندگی هست که نه شکستنی اند و نه فراموش شدنی که فراموشی اش نیشتری می شود برای درد بیشتر هرگز هایی که سرد می شوند ... منجمد می شوند و به وادی فراموشی رهنمای قصه هایی که هرچند توأم با غصه اند اما پایان ناپذیراند و دوست داشتنی و شاید این واژه ی پایان باشد که اینجا مفهومش را از دست می دهد می توان گفت مثل پایانی...
-
ملودی غریبانه ی پاییز رو به اتمام است
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 22:55
-
یاحسین،به سبک سال های گذشته
سهشنبه 15 آذرماه سال 1390 01:30
-
اشک و رشک
شنبه 5 آذرماه سال 1390 20:50
در زندگی همیشه تکیه گاه هایی هست که هرچند وجودشان را کتمان می کنی بازهم جزء لاینفک و انکار ناشدنی هستی ات هستند و هماره نیاز مبرم ما به داشتن آنها زمانی مجال ابراز می یابد که یکباره از زندگی ات حذف گردند آنجاست که حس می کنی زیر پاهایت خالی شده و در شرف سقوطی معمولا تلاش آدمی بیشتر در زمینه ی احراز نداشته هاست و کمتر...
-
رنج تو و رهایی من
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1390 00:39
-
با تو نیاز می کنم،تو غرق ناز می شوی
سهشنبه 17 آبانماه سال 1390 14:56
-
در حوالی خاطراتم
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 19:06
-
شادی از آن چشمانتان باد
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 18:27
می خواستم بگویم چه سخت شده نوشتن و گفتن این روزها برای من به یاد آوردم همیشه اینطور بوده است که با گشودن این صفحه نمی دانم ها و چه بگویم ها هجوم می آورند در لابلای انگشتانم و سلول های مغزم و من آنقدر با کلمات بازی می کنم که در انتهای متن تنها خودم می فهمم چه فریب زیرکانه ای داده ام احساسم را زندگی من که همه اش غم نیست...
-
عاکف معبر توام ( برگ ریزان پاییز و واژه ریزان امروز )
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 14:16
حقارت حروف تبدیل می شود به سلوک واژگان و برپیکره ی سرد کاغذ سقوط می کند کز فراز اندیشه ی بشر جریان می یابند تا فرود نیایند و دستخوش خاک نگردند می آیندکز برای مانایی کلمات خمیر مجسمه سازی نیند که تو ورزشان دهی تنها به شوق ساختن جسمی برای دیدگان بشر کلمات در روح کاغذ دمیده می شوند تا سپس راهبر روح آدمی باشند تا به ملکوت...
-
بدون شرح !!
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1390 00:52
نکته : از اونجایی که ویندوز محترممان حالشان خوش نیست نشد این عکس رو از طریق خود سیستم ذخیره کنم و انقدر بی کیفیت در اومد ... پ.ن : سخت یعنی این بعد نوشت : دندون که نه دندون های عقلم دوتاش داره در میاد مگه این دندون عقل مال نوزده،بیست سالگی نیست ؟ ! مهر نوشت : سه ماه تعطیلی هم گذشت چه خوب چه بد چه زود چه دیر و حالا منم...
-
ریشه هایی در گذشته یا درگذشته
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 21:58
نامم را سعیده نهادند خواستند تا سعادت را نیک بختی را یار همیشگی زندگانیم سازند اما ندانستند من از این همه صوت شادی به صدا آمده ام و هر سکوتی را تیر باران می کنم ندانستند درد بی دردی عجب دردیست که تا مغز استخوانت را مبهوت خود می کند و اینک شما نمی دانید این ها سخنان من نبود حرف یک عابر بود نه نه عابر نبود او هم مثل من...
-
از صفر تا سفر
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1390 04:04
دلِ گرفته شاید تنها دلیل نوشتن نباشد و آرامش حرم تنها حرمت زندگی نیست اما پر شکوفه ترین درختان بهار زندگی من همین ها هستند فکرش راهم نمی کردم یک هفته غریبگی با قلم انقدر دشوار کند نوشتن را برایم پس پراکنده می گویم از تشویش بی تامل لحظه هایم حسرت می دانید چیست ... حس الان من ... و حسادت حس جاری در لحظه های شخصی دیگر...
-
عیدانه
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1390 12:40
خستگی در لحظاتم بیداد می کند فریاد می کند طغیان می کند گاهی سرگشته ی ساده ترین چراها می شوی گاهی از چشم بسته پیروی کردن بیزار می شوی گاهی دست یاری ات به سوی همه دراز می شود و ناتوانیت جلوی همه ابراز همیشه سنگینی دردها دلیل آزارنیستند همیشه معصومیت چهره دلیل پاکی بشر نیست زمختی ظلمت بیداد می کند جرعه ای نور طلب می کنم...
-
گذشته در پیش است
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 19:04
زندگی امروز ما میراث عاطفه ی گذشتگان ماست و حرف های امروزمان سکوت دیرینه ی آنها و به قطع رنج های امروز ما گنج های فردا را در پی خواهد داشت که عشق من به آینده آنقدر زیاد هست که از امروز برای فردا هایم نیازی ساخته باشم و همچنین شوقم برای زیستن گذشته و آدم هایش تنها برای درس دادن به ما عبور نکرده اند گذشته آمد تا آینده...
-
ای اشک ها بریزید
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 06:04
رنج هایی در زندگی هست که قفل بر زبانت می زنند و مجال لحظه ای سخن را از تو می ستانند رنج هایی که حضور یکباریشان ارمغانی به همراه دارد با نام یا خدا ... رنج هایی که گاه آنچنان فریفته ی رنگشان می شوی که از یاد می بری گ تنها برای لحظه ای جانشین ج شده است رنج هایی که برای لحظاتی خوب بودن را از یاد بشر می برند و بعد دنیایی...
-
نیاز روحانی و حضور نورانی
جمعه 28 مردادماه سال 1390 02:18
اندر نیایش حال عرفانی و شوق روحانی این روزها کسی را تاب و توان بیان نباشد اما مجال زره ای و اندکی و لحظه ای تفکر، چرا اکنون جدا از تمامی حال و احوالات این روزها چیزهایی هست که بودنش نعمتیست بر هر شخص و هر منزل که وجودش سراپا اشک است و لبخند و قدر منشا قدرت قلب من است که قادر متعال چنان قدرتی در قداست قدر نهاده است که...
-
نسیم نیاز
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 22:05
-
تقدیر و تفسیر
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 03:40
چندی پیش هم گفته بودم که همیشه اولین ها و حسی که برایم به ارمغان می آورند چقدر ناب و عزیز است... گفته بودم اولین ها گرچه ممکن است ناب ترین نباشند اما به قطع ماندگار ترین خواهند بود گفته بودم که اولین ها حکم چراغ کورسویی را دارند که به سوی روشنایی می گریزد... و امروز دوباره تکرار می کنم که اولین ها چقدر می توانند در...
-
مشرق در مغرب
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 19:17
صحنه ی غروب هیچگاه برایم دوست داشتنی نبوده و نیست غروب را فرار غریبانه ی خورشید می دانم خورشیدی که در خون خود می غلتد به من بگو... به من بگو ای خورشید از چه می گریزی... از چه می گریزی که ارمغان گریختنت سیاهی شب است و یک مشت ستاره که به روی آسمان پاشیده شده اند از چه می گریزی که فرارت آسمان را به سوگ می نشاند گرچه می...
-
حرف های امروز و رنج های فردا
یکشنبه 16 مردادماه سال 1390 02:17
باز هم از بازی روزگار بگویم و راز و رمز وشکوه و شِکوه ی آفرینش یا از خودم و خودت و دگر مخلوقات دوپا ؟ از بازی یا بازیگر که بازیگر های روزگار هم خود دسته دسته و فرقه فرقه اند که یکی بازیگر نقش انسان و دیگری در برابر حیوان شرمگین یکی در پی درک حضورش و دیگری خسته از وجودش یکی خود فروش و یکی خدا فروش چشمانت را اگر به کار...
-
رویای بهار
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 22:31
-
رمضان المعظم
دوشنبه 10 مردادماه سال 1390 17:42
بعد از ماه ها انتظار بگو تا ببینم ... ماه را دیدی ؟؟ بعد از هفته ها بی تابی و غم های شبانه ... بعد از روزها رنج و روزمرگی بی پایان بعد از ساعت ها و ثانیه ها بیتابی این قلب نالان نگو رمضان آمده برای تهذیب نفس ... نخست بگو تا ببینم نفسی و نفَسی برایت مانده دلتنگ سال های رفته مباش غمین عمر بر باد رفته مباش تنها خودت باش...
-
آهای رهگذر
شنبه 8 مردادماه سال 1390 00:19
سال هاست که بی هیچ سخنی غریبانه از کنارم عبور می کنی ... سال هاست که بی هیچ بهانه ای خانه ی دلم را برای حضورت آذین می بندم ... سال هاست که منم و این همه خاطره که از نبود تو قاب کرده ام ... سال هاست که به بهانه ی دیدنت غرورم را می دهم ... و به هوای شنیدنت شوق می کنم ... آری یکتای تنهایی های من ... آری دلیل شوق و شرم من...
-
بزرگی چه دشوار است
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 01:26