راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

انتهای سکوت

مثل کسی که هرچه می رود کمتر می رسد

مثل کسی که هرچه می خواند کمتر می فهمد

مثل زخمی که هرچه می ماند چرکین تر می شود

مثل خیلی چیزها


نه که تهی از حرف باشم

نه که تنها قدرت بیانش از من سلب شده باشد

نه

.

.

حرف هست...آدمش نیست

انگار آن آدمی که قبل تر ها اینجا می نوشت فرق کرده این روزها

به قدری که شاید قادر باشد نیمی از نوشته هایش را نقض کند

.

.

آدمی که پیش تر ها در این سرا می نوشت این روزها فقط بلد است به محض اینکه فرصتی دست داد فکر کند و یا خودش را کنکاش کند

انگار تضاد های ذهنش به نزاع برخواسته اند...

تضاد های ریز و درشتی که مانند سنگ ریزه های کف یک رودخانه صاف و صیقلی خواهند شد اما در دراز مدت ...

یک دراز مدته طولانی که می ترسم سهوا خودم هم در طولانی تر شدنش شریک شوم 

برزخی به پاست در ذهنم..

برزخ نمی دانم ها

چرایی ها 

به چرایی هایش فعلا کاری ندارم که من باب آن ها عهد سکوت بسته ام 

اما نمی دانم هایش سخت می گذرد


سخت 


+ جز اطاعت امر بزرگان کاری از دستم ساخته نبود،گفتید بیا ... آمدم اما نشد که قوی تر باشد این آمدن 

سپاس مهرتان را


نظرات 10 + ارسال نظر
طهورا یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 12:43 ب.ظ

هر زمانی اقتضای سنّ خودش را دارد ...عجیب نیست ...
بهترین حالات برایت رقم بخورد.
سلام سعیده جان

درست میگید ... بالا پایین زیاد هست...
جدای از این مثلا اگه مثل نوار قلب نوار احساسات و اینجور چیزا بود مال من یه وقتایی خطش به آسمون می رسید یه وقتایی صافه صاف ...فک کنم میانگین نداشت اصلا

همچنین برای شما

سلام عمه جان
خوش آمدید

مریم یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:47 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

منم بزرگترتم ؛ منظورم اینه که از تو بزرگترم
اطاعت کن اوامرم رو
سعیده چیکار میکنی پس؟؟؟ من منتظرِ توامآ
اصن از نشانه های شیعۀ واقعی بودن منتظر بودنه

سلام بزرگتر

شرح دادم خدمتتون

تنفس یکشنبه 15 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:41 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام سعیده جان
خیلی ممنون که دوباره نوشتی
دلمان برای نوشته های زیبایت تنگ شده بود
.
.
.
اما این حس خیلی طبیعیه حتی تو سن ما چه برسد به دوره سنی شما ، خیلی پیش میاد که حتی کاری یا حرفی رو که شش ماه پیش زدیم برامون تعجب آور باشد که آیا اینه رو من گفتم ، چطور اینگونه فکر میکردم ... همه اینها برای اینه که ما رشد میکنیم شاید الان کارها و تفکرات سال پیش خودمون رو قبول نداشته باشیم چون انسان تغییر میکنه و طبق شرایطی که در آن قرار داره تصمیم میگیره ...
بنابراین از هیچ رفتاری نباید شگفت زده بشیم !
...............
لطفا حق مشاوره یادتون نره

سلام عزیزترین
خواهش میکنم،شما لطف دارید..کاش یه پست درست و حسابی بود
.
.
.
اصلا یه جاهاییشو دلم می خواد سرمو بکوبم به دیوار
یه جاهاییشم خودم درست متوجه نمی شم منظورم اون موقع چی بوده
یه جاهایی هم گوش شیطون کر به خودم میگم دمت گرم
کاملا درسته..اصلا یکی از مزایای نوشتن اونم بخصوص خاطرات شخصی اینه که واقعا آدم بزرگ شدن خودشو تک تک تغییراتشو حس می کنه و حتی می بینه
خوشحالم که هستید
...
ما که وسعمون نمیرسه نقدی پرداخت کنیم باید چک بکشیم براتون

سهبا دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:42 ب.ظ

سلام سعیده جانم . خب وقتی خانوم تنفس صحبت می کنند من بهتره حرف نزنم راجع به پست . فقط یه تشکر حسابی می کنم ازت که اومدی و نوشتی . مرسی گلم .
زیاد خودت رو درگیر چرایی و چیستی نکن عزیزم ! مگه میشه ذهن یکی مثل شما از چرا خالی باشه ؟

سلام نرگس جان
خانوم تنفس .... ؟؟ صدا میاد؟
تشکر می کنید بیشتر شرمنده میشم..فقط امیدوارم که این پست واقعا انتهای سکوت باشه
هیچ ذهنی خالی از چرا نیست
فقط منشا های مختلفی داره..
و همینه که خیلی اهمیت داره بعلاوه ی مدیریت اونها
هعییییییی

شبتون بخیر بانو جان

تنفس سه‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1392 ساعت 02:06 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

کسی منو صدا زد ؟؟.....
البته سهبا جان همیشه لطف دارند .

بَــــــــــــــله

و من سکوت می کنم

طهورا چهارشنبه 18 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:14 ق.ظ

سهبا خانوم حق مشاورهرو رویت فرمودید؟

ما چقدر تا حالا ندادیم!

به سعیده جان گفتید من شنیدم ...حکایت در و دیوار
سلام خانوم سعیده


دارین تلافی می کنین دیگه
لازم شد منم مثل خودتون بگم
سهبا جان ...حکایت در و دیوار ...چی شنیدید...خب به منم بگید چه خبره ؟

سلام عمه جان

خانوم سعیده؟!؟!؟!


راجع به حق مشاوره عرض کنم که حسابم از همه سنگین تره فک کنم
یکی حواس خانوم تنفس رو پرت کنه لطفا
:سعیده در حال فرار:

سهبا جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:10 ب.ظ

ای جونم ... اینورا چه خبرا شده و ما بیخبر !
بله عمه چونم , حواسم جمع شد الان ! چقدر حق مشاوره بدیم یعنی ؟
سلام علیکم نازدونه خانومم .

سلام بر متولد امروز

عمه جان صدا رو دارید؟


راستی پیامم نیومد یعنی؟؟

جوجه اردک زشت جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:29 ب.ظ

سلام

این انتهای سکوت چقدر شبیه من بود یا هست....همه یک انتهای موازی داریم که در افق همدیگر را قطع می کند و من مخالف اینم که اهل ریاضی - با اجازه از عمه طهورا- می گویندخطوط موازی همدیگر را قطع نمی کنند اگر به افق ایمان داشته باشیم موازی ها بهم می رسند
حالا چه ربطی به پست داشت نمی دانم همین قدر می دانم که منم پرم از این حس نوشتار شما

سلام

چه تعبیر متفاوتی..بهش فکر نکرده بودم
حتی اگر نامربوط هم بوده باشد شنیدن دیدگاه هایی این چنین زیباست

ممنونم

طهورا جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 05:52 ب.ظ

سلام سعیده جانم
کدوم پیام ؟!

قابل توجه سهبا خانوم ،اصلا ما اینقده از آبانی ها راضی هستیم (در رفتن از دادن حق مشاوره)

سلام عمه طهورای عزیز

پیام منظورم به سهبا جان بود

طهورا جمعه 20 دی‌ماه سال 1392 ساعت 06:42 ب.ظ

خیالتان راحت برادرزاده امپراطور اگر من ریاضیدان شما باشم تمام خطوط موازی را خم خواهم کرد به احترام شما
امّا این خواهری تون سهبا خانوم هم ریاضی قوی دارند ها ...نظر ایشون هم مهمه

ببخشید سعیده خانوم جان ...خب تبادل نظر تو خونه شما مزه میده

من به توانایی شما ایمان دارم


اختیار دارید عمه جان ... خونه ی خودتونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد