راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

به بهانه ی شادی

1.

این روزها تمام فکرم را شما پر کرده اید بانو

نمی دانم چه و چطور برایتان بنویسم که در خور باشد..

آخر خودتان که می دانید،ماه هاست دست به قلم نبرده ام..

هنوز هم مصمم هستم که تا سالروز تولد شما لب از لب باز نکنم...

هنوز هم مصمم هستم که تا بیست دی ماه این خانه مسکوت بماند..

امشب که نوشتن این چند کلمه را آغاز کرده ام  ساعت یک و نیم بامداد نهم دی ماه است..


2.

می دانید بانو ، برای شما نوشتن خیلی سخت است..

خیلی سخت تر حتی وقتی بدانی که تیر مهر خیلی ها شما را نشانه رفته ... تمام احساست رنگ می بازد انگار


3.

اصلا زمستان دلگرم به بودن شماست بانو

از یلدا که می گذرد خاتون سپید موی زمستان چشم امید می بندد به بیستمین روز دی ماهش..

دلش قرص به آمدن کسی ست که دلم گرم به بودن اوست..

کسی که تا زنده ام نام و یادش در خاطر و میان خاطراتم ماناست...

و این هم به قطع از هنرمندی شماست

مگر نه اینکه به یاد ماندنی بودن برتر از به یاد بودن است..


4.

نرگس .. نرگس ...

با مرور این نام چه کلمه ای در صفحه ی ذهنتان نقش می بندد؟

اصلا مگر می شود این نام به میان بیاید و صفحه ی ذهن تنها منقوش به یک کلمه باشد

نرگس

نرگس یعنی هجوم یک باره ی عطر آشنایی در مشامت 

نرگس یعنی آرامش حرم

نرگس یعنی مهربانی محض

نرگس یعنی شنیدن و سکوت

نرگس یعنی باید هایی که دیگران گفته اند و نباید هایی که نمی توان گفت

نرگس یعنی ...


پی نوشت : خانه تکانی رسم قدیمی همه ی منتظران بهار است ، خانه تکانی دل را برای رسیدن بهار دلها فراموش نکنیم.


انتهای سکوت

مثل کسی که هرچه می رود کمتر می رسد

مثل کسی که هرچه می خواند کمتر می فهمد

مثل زخمی که هرچه می ماند چرکین تر می شود

مثل خیلی چیزها


نه که تهی از حرف باشم

نه که تنها قدرت بیانش از من سلب شده باشد

نه

.

.

حرف هست...آدمش نیست

انگار آن آدمی که قبل تر ها اینجا می نوشت فرق کرده این روزها

به قدری که شاید قادر باشد نیمی از نوشته هایش را نقض کند

.

.

آدمی که پیش تر ها در این سرا می نوشت این روزها فقط بلد است به محض اینکه فرصتی دست داد فکر کند و یا خودش را کنکاش کند

انگار تضاد های ذهنش به نزاع برخواسته اند...

تضاد های ریز و درشتی که مانند سنگ ریزه های کف یک رودخانه صاف و صیقلی خواهند شد اما در دراز مدت ...

یک دراز مدته طولانی که می ترسم سهوا خودم هم در طولانی تر شدنش شریک شوم 

برزخی به پاست در ذهنم..

برزخ نمی دانم ها

چرایی ها 

به چرایی هایش فعلا کاری ندارم که من باب آن ها عهد سکوت بسته ام 

اما نمی دانم هایش سخت می گذرد


سخت 


+ جز اطاعت امر بزرگان کاری از دستم ساخته نبود،گفتید بیا ... آمدم اما نشد که قوی تر باشد این آمدن 

سپاس مهرتان را