راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

ریشه هایی در گذشته یا درگذشته

نامم را سعیده نهادند 

خواستند تا سعادت را نیک بختی را یار همیشگی زندگانیم سازند

اما ندانستند من از این همه صوت شادی به صدا آمده ام و هر سکوتی را تیر باران می کنم

ندانستند درد بی دردی عجب دردیست که تا مغز استخوانت را مبهوت خود می کند

و اینک شما نمی دانید این ها سخنان من نبود حرف یک عابر بود 

نه نه عابر نبود او هم مثل من مسافر جاده ی همین زندگی بود 

باهم توی یک کوپه نشسته بودیم 

باز من یادم رفت باید سکوت کرد و هیچ چیز نگفت

باز من شدم عین همان آدم هایی که وقتی به آخر راه می رسند به یاد می آورند هرچه باید و نباید را گفته اند برای کسی که نمی داند کدام اشک و کدام لبخند شوق آفرین در ذات اوست

من گفتم و او سکوت کرد من گفتم و او همدردی کرد با دردی که نمی دانست چیست

و من بعد ها فهمیدم مرهم آن روزهای من خود دومین زخمی بود که با شمشیر حماقت و صداقت خودم در قلبم فرو کرده بودم

من از کدامین نامه و درد دل پنهان او خبر داشتم

در میان جمعی بودم که از یک سو رمق نگریستن به من و حرف هایم نداشتند و در یک سوی من او بود

او بود که همیشه یک چشمم گریان می شد او بود که فقط به چهره ی من می نگریست و اندوهش را می فهمید 

اما ای کاش هیچ وقت آن یک چشم هم شوریِ اشک را درک نمی کرد

یادم هست حافظ نهیب زد تا بفهماند به من اما مگر من نهیب می فهمیدم من باز هم فریب احساسات را خوردم

این است که می گویم ایها الناس قفلی بزنید بر بخشی از وجودتان که آن را قلب نامیده اند

می دانم حال کسی که اختیار دلش دیگر در دستان خودش نیست

دیده ام چطور سهم یکی شُکوه و دیگری شِکوه می شود

در غروب غم انگیز وابستگی آنجا که زخم اسارت بر تمام احساست چیره شده تلنگری کافیست برای رهایی

و آنجا بود که دیگری برایم ترانه ای خوش الحان سرود و من از آن نقطه آغاز شدم

ومن من شدم

اما همیشه به این سادگی نیست

همیشه یک تلنگر کافی نیست

که حتی اگر همان هم کافی باشد مسلما ما آدم های قبل نخواهیم بود و امان از آن وجهه ی از دست رفته

افسوس

نظرات 9 + ارسال نظر
دانیال پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:49 ب.ظ http://d.blogsky.com

او همدردی کرد با دردی که نمیدانست چیست ...
این واژه ها روزی مرا خواهند کشت !

واژه های من قاتل نخواهند بود باور کنید
آن ها هنوز خیلی کوچک اند

مریم جمعه 25 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:19 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

امان از آن حرفهایی که نباید گفته شود و گفته می شود امان از آن لحظه ایی که زبان قاصر است از نگقتن راز
دل ناتوان است از نگاه نکردن به گذشته
و کوپه ی یک قطار میشود یک دنیای جدا برای گفتن دردهایی که کسی درک نخواهد کرد چیستند و همین گفتن ها همین افشاگریها بعدها می شود خنجری در قلب پر درد خودمان
امان از ...

رسم روزگار است عزیز
یا بازی می دهیم یا بازی می خوریم

یگانه یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 ب.ظ

عزیزم
امان از زمان از دست رفته
زمان هایی که می شد خودمون را بسازیم ... بشناسیم ... احیا کنیم ...
ما همه همیشه منتظریم ... منتظر کسی که ما رو با خودمون آشتی بده ... منتظر کسی که دست ما رو توی دست خوشبختی بذاره ...
غافل ازون که همه اونها فقط یه شخصه ...
کاش زودتر و بهتر می شناختمش تا قدر لحظه ای از دست رفتمو نمی کشیدم

یگانه مشکوک حرف میزنی ها
خط آخرت رو دوباره بخون
بدو توضیح بده مردم از فضولی

دانیال دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:27 ب.ظ http://d.blogsky.com

ممنونم خانم آقائی
بابت همدلی و تسلیت عزیز از دست رفته ام

خواهش می کنم
هرچند که عزیزمان فردا (به قول خودشان) خنچه برون دارن ...

یگانه سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 02:28 ق.ظ http://yeganeh22.blogsky.com

عزیزمییییییی
مشکوک چیه خانوم ...
میگم مهرماه و فصلِ
نمی دونم چرا سعیده من تو پاییز افسرده می شم...
از همه چیزش دلم میگره ...
ببین تو خودت کم ازین ماه خوشت میاد منم با این حرفام حسابی قشنگترش کردم

تو مو می بینی و من پیچش مو
مگه نه ؟
...
آره والا رونق پاییز برام دو چندان شد

سهبا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:33 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

دههههه ! یعنی من از دست رفته بوده ام و خودم نمی دانستم ؟!!!! یادم باشد برایت عکسهایی از مراسم خنچه یا همان کوش بران ( درست گفتم نازدونه خانوم ؟) شما بفرستم برایت ....
راستی , قراری داشتیم قبل ترها , یادت هست عزیز دل ؟؟؟

چه می دونم والا
برادرتون بهتر در جریانن

کَوش بَرو
آره خوشحال میشم ...

عجب حافظه ای دارین ها !! چشم در اسرع وقت
اما منم در مقابل می خوام ها

سهبا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:34 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

اون لحاف چهل تیکه ات منو کشت ! خداییش خیلی قشنگه سعیده جانم ....

روتختیمو میگین ...؟

قابل شما رو نداره

سهبا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سعادت قرین تمامی لحظات زندگیت , سعیده جانم ...

خیلی برام دعا کنید
برا این سال تحصیلی جدید

خدایا میشه ... ...

سهبا یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

میشه , میشه , میشه ......... سعادت رو میگم و موفقیتت رو ...... شک ندارم ....

خیلی خوشگله روتختیت .... منم دلم خواست ......

یادم هست , یادم می مونه , چشم ...... یکی تو , یکی من !
برادر رو , چی بگم والا ؟؟؟ لابد دیرتر میومدم , مراسم چهلم می گرفت واسم .....

الهی که بشه ....
...
اصلا قابل شما رو نداره نرگس جان !!
از طرحای تلفیقی خوشم میاد گاهی آدمو میبره به خاطرات خیلی وقت پیشا ...
..
بازم چشم ...در اولین فرصت
...
نمی دونم والا اما اینجوری هام نیست ... برادرشون بفرمایید جواب بدین ...
صدا میرسه ؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد