راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

خاموش،خسته، ... یاخدا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به یاد دیروز ، برای امروز

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نخستین نشانه..نخستین پست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من اگر هستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یاحسین،به سبک سال های گذشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اشک و رشک


در زندگی همیشه تکیه گاه هایی هست که هرچند وجودشان را کتمان می کنی بازهم جزء لاینفک و انکار ناشدنی هستی ات هستند

و هماره نیاز مبرم ما به داشتن آنها زمانی مجال ابراز می یابد که یکباره از زندگی ات حذف گردند

آنجاست که حس می کنی زیر پاهایت خالی شده و در شرف سقوطی

معمولا تلاش آدمی بیشتر در زمینه ی احراز نداشته هاست و کمتر به ارج و مقام داشته هایش توجهی دارد

و آن یگانه ی گیتی چه خوب می داند و در قدم به قدم زیستن آدمی نهاده چراغ هایی را که به واسطه ی نور آنها دلیل اینکه هستی و هنوز مایه ی امیدی برایت روشن گردد

واین که گاهی طالبی عاری از تمامیِ تعلقات بر بام خواستن ها بروی و رهایی ات را فریاد کنی امری محال می زند که ای کاش محال نبود

ای کاش لحظه هایمان انقدر پرِ کارهای نکرده و در دست اقدام نبود

ایام محرم که فرا میرسد با همه ی خاطراتی که از چند سال پیش برایم به جای گذاشته اما

می شوم به مثال پرنده ای سبکبال در آبی لایتناهیِ آسمانش

هیئت و شورآبه هایی که از چشمانم فرود می آید آنقدر سبکم می کند که وزنه های هزار کیلویی گناهی که به پاهایم بسته شده اند را برای لحظاتی از یاد ببرم و در میان عظمت آسمانش به پرواز درآیم

گاهی مجبوری به بلند پروازی واژه هایت حد بدهی و ملزمشان کنی که در مسیر معین خود حرکت کنند ...

مبادا سرکشی و طغیان گریشان حرف های نهفته در منتهی الیه سمت چپ روحت را فریاد کنند

و گاهی گویا فرکانس فریاد هایت با گوش هیچ بشری هماهنگی ندارد که تمام داد و بیداد هایت هم بی پاسخ می مانند...


ای اشک ها بریزید

رنج هایی در زندگی هست که قفل بر زبانت می زنند و مجال لحظه ای سخن را از تو می ستانند

رنج هایی که حضور یکباریشان ارمغانی به همراه دارد با نام یا خدا ...

رنج هایی که گاه آنچنان فریفته ی رنگشان می شوی که از یاد می بری  گ تنها برای لحظه ای جانشین ج شده است

رنج هایی که برای لحظاتی خوب بودن را از یاد بشر می برند و بعد دنیایی شرمساری به دنبال می آورند

اما برای من همان سطر دوم کافیست

برای من همان سطر دوم کافیست وقتی میان مناجاتم از یاد می برم تا آرزو کنم رنج و درد رخت بر بندد از سطر به سطر زندگیم

همین امروز برای لحظه ای نفسم از درد بند آمد

ولی دوباره همین امشب از یاد بردم میان آن همه تمنا از درگاه احدیت التیامی طلب کنم

دلم می خواهد میان کسانی باشم که ذره ای نشناسندم

تا نه خوبی و بدی ام را به گذشتگانم نسبت دهند و نه بدون هیچ دانشی در جایگاه قضاوت بنشینند

بیزارم از کسانی که با چشم و دل پر از حسدشان تنها برای دیگران زندگی می کنند...

نه ، لایق بیزاری نیستند ... تنها لبخند تمسخر آمیزی کفایت می کند احوالشان را

کاش تنها مدعی عشق به ولایت و والاترین ولی ... مرد مردان علی نباشیم

چقدر تاسف برانگیز است وقتی دین را ملعبه ی کارهای حقیرانیمان می کنیم

وقتی برای کارهایی که به قطع می دانیم غلط اند کلاه شرعی درست می کنیم

چقدر دلم میگیرد از اشخاصی که سنت ها و شیوه های پیغمبر و ائمه ی اطهار را کلاه شرعی هوس هایشان می کنند...

و نام این عزیزان می شود لقلقه ی دهان و زبان هایشان

آری ...

اینان لایق بیزاریند

ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ


+ تو این شبا ... وقتی دلتون بارونی شد ... وقتی یاد آشنایی ها تو ذهنتون جون گرفت ... یاد من آشنا هم بکنید

+ کم کم باید خودمو به نبودن عادت بدم ... مهر در راه است ...