راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

حرف های امروز و رنج های فردا

 

باز هم از بازی روزگار بگویم و راز و رمز وشکوه و شِکوه ی آفرینش

یا از خودم و خودت و دگر مخلوقات دوپا ؟

از بازی یا بازیگر

که بازیگر های روزگار هم خود دسته دسته و فرقه فرقه اند

که یکی بازیگر نقش انسان و دیگری در برابر حیوان شرمگین

یکی در پی درک حضورش و دیگری خسته از وجودش

یکی خود فروش و یکی خدا فروش

چشمانت را اگر به کار بیندازی در اکناف و اطراف بسیار می بینی بازیگرانی را که خود بازیچه ی دیگری هستند....

کسانی که از بازی کردن و بازی خوردن خسته نمی شوند...

شرمم می آید به روی بشری بنگرم که آسان خود را ملعبه ی دست دیگری می کند

و پاسخش تنها خستگیست ...روزمرگیست ...در پی تازگیست ...

حال و روزش معلوم

از هر چهار راه و گذر گاهی که عبور می کنم تابلوهایی در مقابل چشمانم خودنمایی می کنند که به خیال خود می خواهند مقام زن را یادآور شوند ...

آخ که با دیدن بعضی از این تابلو ها یاد بچگی هایم می افتم ...

آن زمان که آموخته بودیم رویاهایمان را به تصویر بکشیم ...

چه قرار است بر سر نسل بشر بیاید...

به کجا قرار است برسیم

تا کجا باید برویم

جدا از هر مسئله ای بگو ببینم ارزش زن همینی است که در حصار قاب تابلوها به رویت چشمک می زند...

این چیزهای روی تابلو که تابلو اند...

درد ما نهفته در درون ماست ...

مشکل ما این است که با شوق ارزش هایمان را نیاموخته ایم...

فکر کردیم ارزش ها هم درس دانشگاه اند که به هر نحوی  باید حفظشان کنی به شوق مدرک... همین است که نمی توانیم در عمل حفظشان کنیم...

فکر کردیم قرار است همچون طوطی باشیم...

کسی درونی کردن یک ارزش را به ما نیاموخت...

بلکه عادتمان دادند و در گوشمان خواندند ترک عادت موجب مرض است

فراموش کردیم کسی که 10روز به پاکی عادت کرد رفته رفته سیاهی لکه ها هم برایش عادت می شوند

عادت کردیم که شدیم این

که متفاوت بودن برایمان بی مفهوم شد ...

که هزار راه ها خالی ماندند چراکه بشر تنها به چند راه آن عادت داشت...

امتحانش ساده است..

شناخت کسی که ارزش هایش را شناخته و اویی که عادت کرده

همین چیزهاست که به زندگی کسالت می بخشد..

همین چیزهاست که حس ناب تازگی را از ما می گیرد و باعث می شود به تمنای همین حس دست دراز کنیم جلوی هر عابر و رهگذری

همین چیزهاست که بعضی هارا حقیر کرده

و می دانم که فردا بزرگترین ضربه را از همین راه خواهیم خورد...

از ویز ویز هرروزه ی مگس های اطرافمان...

جنگ روانی یعنی همین...

همین که آنقدر برایت تکرار کنند که تو عادت کنی و بی فلسفه انجام دهی...

و اشتباه گذشتگانمان هم همین است...

جدایی از سنت ها درد امروز نیست اما درد فردا و فرداهایش خواهد بود...

همین که بی هیچ آگاهی و بدون لحظه ای تفکر مجبورمان کردند که کارهایی را انجام دهیم با مارک سنت...

غافل ازاین که یک دنیا فلسفه و مفهوم پشت بند آنهاست

مدافع سنت گرایی نیستم...

اتفاقا با بعضی هایش هم به شدت مخالفم

اما مطمئنم آنها هم چون دستخورده ی بشر شدند امروز منسوخ اند

اگر بخواهم بحث این پست را ادامه دهم می رسم به مبحث علم و دین

که یکی یک دنیا فاصله میان آنها می بیند و بر عکس روز به روز قوانین قرآن با دلایل علمی به اثبات می رسند.

نظرات 14 + ارسال نظر
دانیال یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:29 ب.ظ http://www.danyal.ir

وای خانم آقایی ، گنبد دوّار ذهن جوال شما ، ملکه زییایی آفرینش است وقتی در ضیافت این ماه عزیز ، بن کارمندی حقیقت توزیع میکنید ، آنهم برای ما روزه دارانی که برای رضای معده روزه میگیریم و دلخوشیم که روزه برای سلامتی ضرر ندارد !


کاش حرف هایم فقط حرف نباشد ...
که آن وقت من و آنانی که روز و شب ازشان ایراد می گیریم چه فرقی داریم..

دانیال یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:54 ب.ظ

قبلا در جایی نوشته بودید ، سرکار والده گرامیتان در جریان خط خطی های وبلاگ بنده هست ، لطفا از قول من به ایشان تبریک عرض کنید که چنین فرزند با استعداد ، باادب و خلاقی پرورش داده اند ...
زیبایی نگاه و قلم شما برای بنده مایه غبطه هست ،
آفرین

مامان بیا که بچت آب شد
زیادی لطف دارید
ممنون

تنفس یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:31 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام سعیده عزیز
بحث جالبی بود! یا بهتره بگویم به مطلب بسیار خوبی اشاره کرده بودی !
راست می گویی انجام و یا پذیرفتن ارزشهایی که با شناخت و تفکر است بسیار ماندگار و عمیق اند !
اما برای نسل امروز با اینهمه جاذبه های ضد دینی جایی برای شناخت حجاب می ماند ؟!

سلام بزرگوار
تنفس عزیز نسل امروز هم آدمند...
باهمه ی ویژگی های یک انسان ...
اما ببینید کجای کار اشتباه بوده که به اینجا رسیده ایم...
آیا واقعا انسانیت را به هم نوعمان آموخته ایم و یا ناامیدانه لبخندی از سر تمسخر نثارشان کرده ایم...
نقش کدامیک را برایشان بازی کردیم دوست یا رهگذر ...
که اگر دوستیم و حق دوستی را ادا کرده ایم حق اظهار نظر داریم وگرنه سکوت زیباترین کار ممکن است در عرصه ای که بی حجابی را تمدن می شمارند
اما از شما می پرسم آیا کسی که به اصطلاح ما محجبه و چادری است همین قدر برایش کفایت می کند
وقتی می گویم عادت کردیم به خاطر این است که همین خانم محجبه ی ما وقتی فردا به یک محیط بزرگتر رسید خیلی راحت چادرش را در می آورد و همرنگ جماعت می شود...
یا ساده ترش همین فضای سایبری اینجا که دیگر چادر و پوششی نیست و این شخصیت شخص است که نمود پیدا می کند...
خیلی طولانی شد

سهبا یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:54 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

درد ما درد درون است . مشکل ما این است که با شوق ارزش هایمان را نیاموخته ایم ....
عادت کرده ایم که شدیم این ....


چی بگم به تو نازدونه خانوم که باز نگی لوسم می کنی !؟؟ کاشکی پشت هر رفتارمون , تفکری باشه ! کاش در مورد ارزش ها و اعتقاداتمان هم بیندیشیم و آنها را با دل قبول کنیم ..
ممنونم عزیز دل . موفق باشی .

باید یه نگاه به پشت سرمون بکنیم ...
کاش خیلی ها لجبازی و منیتشون رو بذارن کنار..
سلامت باشید

سهبا یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:55 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

عکست بسیار زیباست ! ارزش آنرا داشته که ما را سر کار بگذارد !

این چه حرفیه...من کی باشم که شما رو سرکار بذارم
..
حالا از کارتون راضی هستین

محمد دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:15 ق.ظ http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

سلام من اپم
زودی ایاین

در اسرع وقت

بچه بسیجی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:41 ب.ظ http://na3lehozo0r.blogfa.com/

بسم رب شهید

سلام

نمی شد به همین سادگی از این متنی که نوشتید گذشت ...در یک کلمه به روزمرگی عجیب گرفتار شدیم در حد همان تکرار عادت !
بقول شما دفاع ازسنت نیست اما این را میدانم وقتی قائم قیام میکند برتمامی سنتهای جدش استوار است همانکه که حسین ع قیام کرد برای احیای سنت جدش .حال یکی بگوید ان سنت کجا و این سنت کجا ؟ بازهم می گوییم سنت ما برگرفته از همان سنت اهل بیت ع است .باور ندارید به اداب و سوم گذشتگان خودمان رجوع کنید.
کاش ماهم برای دفاع از سنت مان بپا خیزیم .

احسنت برشما

سلام
سنت های ما یا دستخورده ی بشر شده اند و یا آن گونه که باید به ما معرفی نگشته اند...
شاید هم دلیلش دوری از ریشه هایمان باشد...
متشکر از حضورتان

تنفس دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:16 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سعیده جان منظور من این نیود که خدای ناکرده نسل جدید آدم نیستند من خودم سه فرزند نسل جدید دارم ! و بسیار آشنا هستم به ویژگی هایشان ! به پیچیدگی هایشان ! به خواستها و نگرش هایشان ....
اما فضای امروزی بسیار جاذبه دارد ! من هم معتقدم که کار فرهنگی و ریشه ای بسیار کم انجام شده و برخوردهای افراد بسیار تاثیر گزار است اما این خود افراد هستند که چگونه راهشان را انتخاب می کنند که آیا تفکری پشت این اعتقاد و افکارشان وجود دارد یا خیر ؟!
در هر محفل و مجلسی ،حتی در فضای مجازی نیز افرادی که اصالت دارند و اعتقاداتشان با تفکراست نیز مشخص و معلوم می شوند عزیز !
پر گویی ام را ببخشایید !

نه تنفس عزیزم مقصودمن این نبود...
گفتم آدمند و تمام صفات آدم را دارند تا منطقشان را متذکر شده باشم...
منطقی که اگر بیدار شود مجال به هیچ اشتباهی نمی دهد..
و حرفم این است که اگر ارزش ها را از همین راه منطق نهادینه کنیم مانا می شوند...
مثال ملموسش یک کودک است که وقتی می خواهیم وی را از انجام کاری منع کنیم برایش دلایل بی ربط می آوریم که فلان خطر را دارد غافل از این که باید برایش با زبان توضیح بگوییم نه سخن باز دارنده ای که برای وی بی مفهوم است...
می گویید خود افراد آری همه ی ما آنقدر می فهمیم که راه و چاه را از هم تشخیص دهیم...
اما گاهی یک رفتار نادرست با شخص به او حالت تهاجمی و تدافعی می دهد و به اصطلاح ما روی دنده ی لج می افتد...
که این لجبازی در نسل ما به وفور دیده می شود...
من هم همین را می گویم...
کسی که فقط به پوشش و چادر عادت کرده باشد در چنین فضایی به سادگی از میدان به در می شود چون فلسفه ی حجاب را درک نکرده...
کار نسل امروز سخت تر است چراکه با مرز های نامرئی مواجه اند...
مرز هایی که هر آن ممکن است از آن عبور کنند و سقوط کنند...

تنفس دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:04 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

همه ی حرفهایت درست است اما آنجا که می گویی( کسی که فقط به پوشش و چادر عادت کرده باشد در چنین فضایی به سادگی از میدان به در می شود چون فلسفه ی حجاب را درک نکرده...)
پس چگونه بوده است که مادر بزرگ های ما اصلا هیچ فلسفه ای را نمی دانستند اما حجاب و حیا آنچنان با آنان آمیخته شده بود که وقتی می خواستند حجاب از سرشان برگیرند حتی حاضر بودند از منزل خارج نشوند !
سعیده جان انجام تکلیف سخت است سخت ! همین روزه چقدر سخت است ایمان می خواهد ایمان ...
رعایت حجاب در گرمای تابستان سخت است و طاقت فرسا ، اعتقاد قلبی راسخ می خواهد ، فکر نمی کنم آنانی هم که عادت کرده اند بتوانند در شرایطی حجابشان را بردارند مگر به اجبار و تحت فشار خانواده این حجاب را گذاشته باشند ! نه اینکه عادت کرده اند!من در مدرسه ای که چادر اجباری بود کار تحقیقی می کردم با عنوان تاثیر مذهب در بهداشت روانی دانش آموزان با اینکه همه مخالف اجبار چادر در بعضی از مدارس هستند( چون معتقدیم حجاب انتخابی است خصوصا حجاب چادر ) اما تمام خانواده هایی که بی حجاب بودند اصرار ثبت نام در این مدرسه را داشتند همین یعنی حجاب خوب است اثراتش خوب است و...اما رعایتش سخت است سخت !

فرمایش شما متین...
اما واقفید که با گذشت زمان و تفاوت نسل ها ارزش ها هم متاسفانه تغییر کرده است و برای شناساندن حجاب هم نیاز به حربه های دیگریست...
تفکر امروز ما جدای از خیلی چیزهاست...
اعتقاد قلبی بله حرف شما هم چیزی دور از سخن من نیست...
دررابطه با گذشتگان و مادر بزرگها هم که فرمودید من اطلاع کاملی ندارم اما همینقدر را می بینم که حتی مادرم که به نسل من نزدیک تر است گاها حتی در منزل روسری سرش می کند یا...یا.. یا...
نمی گویم روزه سخت نیست اما همین روزه برای کسی که آن را نخوردن می داند سخت تر است...و این بازهم برمی گردد به اعتقاد قلبی که شما فرمودید...
تنفس عزیز خودمن هم دوران ابتدایی ام را در مدرسه ای گذراندم که حجاب اجبار بود و بدون چادر بودن مصادف با نمره ی انظباط پایین ...حتی برای سنینی که به تکلیف نرسیده بودند...
در حالی که در یک شهرستان کوچک کم پیش می آید کسی حتی بی چادر باشد آن هم در آن زمان...
اما همان مدیر محترم اگر به جای فریاد های سرصفش کمی ملایم تر کمی دوستانه تر از تاثیرات مثبت حجاب می گفت مطمئنا من دانش آموز هم راضی تر بودم...
حرف تنها بی حجابی نیست...وقتی بعضی ها بدحجابیشان را به دل پاکی نسبت می دهند...
بین دوستان خودم هم هستند کسانی که اینجا بهترین حجاب را دارند و وقتی به مکان بزرگتری می رسند حجاب از سر می گیرند که چه اینجاکه کسی مارا نمی شناسد حالیا که حجاب یعنی همین...
که خود را جلوه ای در مقابل دیدگان عام و خاص نکنیم

سمانه اسحاقی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://samaram.blogsky.com

برای لحظاتی حس کردم روزنوشت های خودم را میخوانم!
فقط... من... روی کلمه ی سنت... بی نهایت حساسم. از هر سنتی بیزارم. از هر چیز که رنگ اسارت به افکارم بپاشد متنفرم!
ایام به کام. هوای خاک گرم زادگاهم را داشته باشید!...

اینجا...
یک نفر با رقص واژه ها بر اندام خانه اش آرام می گیرد...
اینجا...
یک نفر خود را در صمیمیت سیال فضا رها ساخته است ...
اینجا...
یک نفر نگارنده ی تک تک اشک و لبخند شبانه و افکار روزانه اش است ...
اینجا...
یکی می نویسد برای فردای خاطره هایش...
برای ثبت عقایدش نه عقده هایش ...
اگر سنت را اسارت می دانید حرجی نیست...
اما سنت های من ریشه های منند و دلیل استواریم...
این حرف امروز است فردا را نمی دانم...
...
خاک گرم زادگاهمان اینروز ها بدجور دامنگیر شده...
رهایم نمی کند...
رهایم نمی کند...

منتظران چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:04 ب.ظ http://hasher.blogsky.com

ممنون از حضورتون التماس دعا

محتاجیم به دعا

عیشقت پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 04:21 ب.ظ

حرف حساب جواب نداره.

وای برما

قربان شما
---------------------------
فقط اعتماد به نفست منو کشته

محمد پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

رنج ها هرگز از بین نخواهند رفت
سختی ها اضافه خواهد شد

رنج ها هم اگر از بین بروند ما به مرور خاطراتشان می پردازیم...

ملودی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 07:12 ب.ظ http://anibani.persianblog.ir

سلاااااااااااااااااااااااااااااام سعیده جونممم

به به...
سلام ملو خانوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد