-
پله پله تا خدا
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:32
آمدم...این بار از پس دو پست که هردو برای مخاطب واحدی بود... هردو یک هدف داشت...وهر دو رنج خالص بود... اما مگر دنیایمان فقط رنج است...؟؟شادی کم نیست..دلیل برای خندیدن کم نیست... شاکر داشته هایمان باشیم...تا نادم خواسته هامان نشویم... _-_-_-_-_-_-_-_-_*********-_-_-_-_-_-_-_-_-_ چشمانت را بگشای،نگاه کن...نگــاه اینجا...
-
دلگیرم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:28
بیزارم از آنان که هرم نفس هایت را می فروشند به ریالی محبت...که اگر این محبت محبت بود ملالی نبود...که این محبت نیست...این حس ملال آور دروغین که جاریست در وجود آنانی که نه رسم دوستی می دانند و نه آیین راستی... وه که چه سخت است بهترین ساعات هر روزت را با کسانی بگذرانی...که می خواهی نباشند تا دوران از وجودشان عاری...
-
یاد ایامی که دعا می کنم هیچ وقت تکرار نشود
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:23
-
بی بهانه
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:21
-
حجم درد
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:20
اگر سهراب حجم سبز را سرود...من می خواهم از حجم درد سخن بگویم... می دانم...لطافت سبز کجا و ضخامت درد کجا... اما ناچارم....ناچاریم...که این روزها جو حاکم بر اجتماع ایجاب می کند...نه عواطف من... که این روزها کمتر کسی گوش می سپارد به شنیدن پیغام ماهی ها... کمتر کسی نشانی هارا دنبال می کند تا به دوست برسد...(حساب حضرت دوست...
-
جوینده ی اویم (روایتی کوتاه در زمینه ی انقلاب)
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:18
به نام پروردگار رحمان و خالق جانان...که گر هستیم به فرمان اوست و گر نیستیم به حکمت او... گر رهروییم...اوست مارا رهنما...و گر ایستاده ایم محکومیم به فنا...التیام جان های مجروح است و مایه ی سرور در جور و سختی...لایزال است و ابدی... خدایی که اگر خداست صاحب تمامیه ی جان هاست...و تو مپندار که این سخن خطاست بارها خداییش را...
-
بینهایت بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــنهایت
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:15
-
به نامش...به یادش...در پناهش
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:14
دل در طلب جانان یک لحظه نخواهد خفت ما راه که می پوییم..خوبی زکه می جوییم سر منزل ما اوییست کز بهر طلب گوییم معبودی و محبوبی...مطلوبی و معشوقی پیدایی و ناپیدا...دارایی و دل هارا در وصل وصال خود بی تاب کنی گویا ای نامیه و سردم دار..ای حاوی و ای غم خوار دانای نهان هایم..ای محرم اسرارم تا وصل و لقای تو..تا کی به تمنایم تا...
-
داره بارون میاد
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:12
-
شادم از یادت.....معبودم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:10
خدای من..دارای من...محبوبم...،روح و روانم...با عشق تو جان گرفته...کاری کن با عشق تو نیز جان دهد ... هر که را دلیلیست برای بیان و عیان ساختن چکیده ای از سخنان درونش...و مرا همین بی دلیلی بس باشد...که هر چه می اندیشم...نمی رسم به چیزی که در پی آنم...که... من همه چشمم برای دیدن....من همه گوشم برای شنیدن...من همه بهتم...
-
متاسف می شوم اگر نفهمند...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:06
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:00
-
روزمره نوشت
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:57
اینجا..در گوشه ای از خاطرات من کسی نشسته است...یک غریبه ی آشنا...یکی که سال هاست از من دور است... از من و منیت من...از بودن من... و این دوری زور است...زوری که روزگار بر ما روا داشته است...بر مایی که... بگذار جملاتم ناتمام بماند...بگذار حرف هایم همچنان مبهم بماند...من این ابهام را دوست دارم... من این دردهارا دوست...
-
حرف هایم همچنان ناگفته خواهد ماند...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:51
غرق نگاه می شوم...غرق حضور بی دلیل... بودن برایم مبهم است ای بی بدیل،تنها دلیل... ماهیم و ظلمت ما...تنها دلیل بودن... حتی اگر توانیم..تا نور تا ستودن... دلتنگ بودنم من...دلتنگ آشنایی... اشکی برون تراود..دردی سخن گشاید... از دور ها بگوید...از زور...از تمنا... از آه...از تجلی...از موج...از آب دریا... از هرچه را که...
-
این یعنی چی؟؟
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:47
-
زوره به خدا...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:45
ای کاش غمی که در فرهنگ و دل و جانمان ریشه دوانیده..بدین معنا نبود.. گاهی با خود می اندیشم..غم چیست و چرا هست؟اما بعد بدان می رسم که اگر غم نبود باید می پرسیدم انسان کیست و چرا هست؟؟ چراکه یکی از ادله ی وجود انسان می شمارمش... که اگر غم و تنگنایی نبود شاید یاد خدایی هم نبود...و بی یاد او هرچه بود نابود بود...چراکه او...
-
منم مامان بزرگ می شم؟؟
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:43
امروز حس کردم قرن هاست دارم زندگی می کنم...گویی هر اتفاق بار دوم است که دارد در زندگی من رخ می دهد امروز خود را جای مادر بزرگم دیدم...واقعا من و امثال من هم به آن سن خواهیم رسید.. پیری..کهولت سن...آخ که چقدر دلم هوای پدر بزرگم را کرد،آخ که چقدر مرا می فهمید...اول ابتدایی بودم که رفت...رفت به آنجایی که تا ابدیت فاصله ی...
-
اختصاصی
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:41
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:39
-
فهم یا...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:35
-
دلم داره می ترکه
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:33
خسته هستم..خسته از تکرار های بی هدف...خسته از بودن..شدن..یا هر هدف قلبم از اندوه سرشار است و بس...تشنه ام..عطشان تر از هر همنفس در دلم غوغا و چشمم ماتم است...آخر این بدبخت هم یک آدم است تاکی آیا در تکاپو و نشاط واهیم..گم شوم تا نشنوم بیزاریم تاکی آیا درد را مرهم شوم..التیام زخم های غم شوم قلبم از این درد ها مملو...
-
بالاخره بارید...(برای باران)
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:31
ببـار،ببـار که ماه ها و هفته هاست چشم انتظارت هستم،چشم انتظار آمدنت... بیا و ببین حال و هوایم را...ببین چگونه چشمانم به تمنای حضورت به آسمان خیره شده اند..همان چشمان مغرور و لجبازی که بارها زیر رگبارهایت به درد آمدند اما باز هم دست از دیدن بر نداشتند... همیشه آمدنت برایم توام باشادمانی بوده و هست... چند سال پیش را به...
-
مدعی
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:30
-
در بندم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:28
-
امروز از اون روزا بود
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:26
-
بازم دلم گرفته
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:24
دل از اندوه غمی نالان است و خودش نیز در این بحبوحه سرگردان است سوز و سازیست که نتوان گفتش،رمز و رازی که از آن در تاب است دل و جانم به تمنای نگار تا به کی در.... نمی دونم،نمی تونم ادامه بدم...اصلا نوشتن یادم رفته،اصلا خودم یادم رفته...اصلا حالم خوش نیس ــــــ . ــــــ . ــــــــ . ـــــــــ . ـــــــــ پ.ن۱:امتحانات...
-
دلتنگم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:23
امشب حسی مرا در بر گرفته به وسعت تمام دوری هامان به وسعت تمام آبی ها...نیلی ها... امشب دلتنگم،امشب در این دلتنگیه خوش آهنگم گم شده ام امشب به دلتنگی ام رنگ آبی می زنم... می خواهم روی دریا دراز بکشم و دلتنگی ام را با آسمان قسمت کنم...دستم را دراز کنم و از دامان آسمان ستاره بچینم... می خواهم به دلتنگی ام جلوه ای شاعرانه...
-
شکرانه
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:21
-
بی تاب
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 19:19
تشنه ام، عطش تمام وجودم را فرا گرفته است... سرشارم از حسی به نام خواستن.. خواستنی عجیب اما مقدس،محتاجم به تقدّس این خواستن.. لبریزم از بودن؛اما چگونه بودنی؟؟!!؟؟ هستم،اما به چه قیمتی...قلبم بدجور در کنج قفس سینه می تپد...گویی دیگر تحمل ندارد... بی تابی می کند...اما چرا؟؟ می خواهم بدانم...می خواهم آنقدر بدانم که در...
-
واسه خودم
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 17:02