راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

ای اشک ها بریزید

رنج هایی در زندگی هست که قفل بر زبانت می زنند و مجال لحظه ای سخن را از تو می ستانند

رنج هایی که حضور یکباریشان ارمغانی به همراه دارد با نام یا خدا ...

رنج هایی که گاه آنچنان فریفته ی رنگشان می شوی که از یاد می بری  گ تنها برای لحظه ای جانشین ج شده است

رنج هایی که برای لحظاتی خوب بودن را از یاد بشر می برند و بعد دنیایی شرمساری به دنبال می آورند

اما برای من همان سطر دوم کافیست

برای من همان سطر دوم کافیست وقتی میان مناجاتم از یاد می برم تا آرزو کنم رنج و درد رخت بر بندد از سطر به سطر زندگیم

همین امروز برای لحظه ای نفسم از درد بند آمد

ولی دوباره همین امشب از یاد بردم میان آن همه تمنا از درگاه احدیت التیامی طلب کنم

دلم می خواهد میان کسانی باشم که ذره ای نشناسندم

تا نه خوبی و بدی ام را به گذشتگانم نسبت دهند و نه بدون هیچ دانشی در جایگاه قضاوت بنشینند

بیزارم از کسانی که با چشم و دل پر از حسدشان تنها برای دیگران زندگی می کنند...

نه ، لایق بیزاری نیستند ... تنها لبخند تمسخر آمیزی کفایت می کند احوالشان را

کاش تنها مدعی عشق به ولایت و والاترین ولی ... مرد مردان علی نباشیم

چقدر تاسف برانگیز است وقتی دین را ملعبه ی کارهای حقیرانیمان می کنیم

وقتی برای کارهایی که به قطع می دانیم غلط اند کلاه شرعی درست می کنیم

چقدر دلم میگیرد از اشخاصی که سنت ها و شیوه های پیغمبر و ائمه ی اطهار را کلاه شرعی هوس هایشان می کنند...

و نام این عزیزان می شود لقلقه ی دهان و زبان هایشان

آری ...

اینان لایق بیزاریند

ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ


+ تو این شبا ... وقتی دلتون بارونی شد ... وقتی یاد آشنایی ها تو ذهنتون جون گرفت ... یاد من آشنا هم بکنید

+ کم کم باید خودمو به نبودن عادت بدم ... مهر در راه است ...

نظرات 7 + ارسال نظر
دانیال دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 ق.ظ http://d.blogsky.com

این پست مخاطب خاص داره ؟!
پس نه پس برای روح امیرحسین دارم درد و دل میکنم ...

اگر مخاطب خاص داشت رمزدار می شد

ضمنا ممنون جناب دوست

سهبا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

زندگی بدون رنج , انسان بدون درد , مگر معنا دارد که بخواهیم آرزو کنیم دردو رنج از زندگی رخت بربندد ؟ فقط کاش رنگ رنجهایمان , مانند خودمان , زمینی نباشد و ریشه در آسمان داشته باشد رنجها....

چه چیزی باعث شده اینچنین بیزاری ای در دلت جای بگیرد نازدانه جانم ؟ کدام سخن دل نازنینت را به درد آورده عزیزدل ؟

بعضی درد ها هست که وقتی سراغت میان دنیا جلو چشات تاره تار میشه
یه احساس بد وجودتو میگیره ....
اما امید و توکل شاید تنها تسکین باشه
...
آدمایی که دین رو ...قانون رو برا هوس هاشون دور می زنند و مارک پیروی از اسلام به کاراشون می زنن

سهبا دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:55 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آرام آرام رو می کنی هنرهای دیگرت را نازدانه ام ؟ قربان آن راز حضورتان بروم ! اگه مهر باعث بشه نبودن تو را , من از هم مهتاب چشمان مهر بیزار خواهم شد ها !
نگو این حرفها رو خانومی ..

هنر کجا بود سهبای عزیز
قربون محبتت ...
جدی جدی بعد مهر نیستم من ...
یه دفتر گذاشتم جلوم، بشه شعبه ی دو راز حضور ...
اونم تنها به خاطر این که از نوشتن فاصله نگیرم...
پیشاپیش برا یه ما دیگه:
اگر بار گران بودیم و رفتیم .... اگر ............

زهرا زین الدین دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:29 ب.ظ http://nejat-yafteh.blogsky.com/

«ای خدا،
این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار داده ای،این شکنجه های کشنده ای را که برمن روا داشته ای،همه را می پذیرم.
خدایا با غم ودرد انس گرفته ام،آتش برمن سلامت شده وشکست وناملایمات،عادی گشته است»
سلام سعیده عزیزم .چقدر حرف هایت آشنا بود انگار خودم داشتم برای خودم می نوشتم،
قبل از ما شهید چمران همین دردها را ؛البته از نوع سخت ،بالاتر ومتعالی ترش تجربه کرده بود،وهمین سبب شد تا مناجات های او را دفترت حک کنم.

دعایت می کنم در این شب ها،تو هم دعایم کن[:S004:

اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک

سلام
می دانم که خودتان هم بهتر از من می دانید که درد و بزرگی چقدر با وجود هم عجین اند و مکمل یکدیگر
که تا درد نکشی در پی درمان نخواهی بود و تا درمان نخواهی پا به دگر عرصه ها نخواهی نهاد
که این تنها یک بعد ماجرا بود
شاید بعدی که برای درد های جسمانی مطرح است
اما درد هایی هم هستن که تا به ابد سکوت و صبر می طلبند چرا که بزرگیه تو در گرو آن هاست...
و همین است که می گویم : بزرگی چه دشوار است

محتاج دعای خوبانیم ...
دعایم کنید

متین چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ق.ظ http://www.always-in-allways.blogfa.com

دنیا سزاوار این همه بیزاری جستن است ولی چه کنیم که محکومیم به بودن و زندگی کردن...

پس عزیز بخون زندگی عاشقونه رو با خودش تو این دنیا...بمون که هنوز من و تو خدایی داریم.....

که را منکر تواند شد وجود لایزالش را

یگانه جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:50 ق.ظ

آی گل گفتی ... قربان این کلامت...
تموم حس حقارتم درینه که توی مملکیت زندگی میکنم که گرچه اسلامیه...
بگذریم ...

مهر یعنی دوری...
ولی هنوز نرسیده و خوبیش دراینه
ولی این سالهایی که پیش رو داری برات سرنوشت سازن...
با تمام وجودم برات ارزوی موفقیت دارم نازگلم

نمی دونی چه احساس بدی داره جلو کارمند آموزش پرورشی که قراره خیلی چیزا رو به من و امثال من یاد بده بشینی و براش حرف بزنی اما به جای گوش دادن زل بزنه به ناخن هات اونم چرا فقط به خاطر اینکه از سانتی که اون تو ذهنش گرفته بلندتر شده
فقط اون لحظه آرزو کردم کاش حجابم ایراد داشت تا ...
از آدمای سطحی نگر متنفرم
از کسایی که به اندازه ی بسته بودن یقه ی پیراهنت به حرفت گوش میدن
گاهی انتخاب بین بد و بدتره اما اینا تو تشخیص دادن عالی هم مشکل دارن
...
قربون مهربونیت عزیزدلم

سهبا جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

واییی ! یاد همه دردهای دلم از دست اداره فرهنگ و فضای فرهنگی بین معلمانمون !!! توی دبیرستان افتادم نازدونه خانوم ... همون عاملی که باعث شد , علیرغم همه اصرار دیگران , معلمی رو حتی انتخاب نکنم , که اگر اینکار رو کرده بودم , الان معلمی بودم با هفده هجده سال سابقه ....

گاهی نمیدونن این خانمها و آقایون عزیز , که با رفتارهاشون , چه تاثیراتی روی ذهن و زندگی بچه ها میذارن .......

چی بگم دیگه ؟

سهبای عزیز من معلم داشتم که بعد از مادر عزیزترین کسم بوده
معلم داشتم که تو بحرانی ترین شرایط از مشاور برام بهتر بود
اما دلم میگیره که ایشون کارشناس مقطع متوسطه هستند
یعنی به طبع باید سطح فکر بالاتری داشته باشند
اما ...
اما ...
من و امثال من تو سن حساسی هستیم و گاهی دبیران محترم یادشون میره قراره فقط دبیر باشن نه مدیر دل و جان بچه ها که اگه اینطور باشه با یه اخم اون ها آینده ی یک شخص نابود میشه

ولی خودمونیم شما اگه معلم می شدی محشر بود ها
حیف شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد