راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

از این کران تا بیکران

خاطرات تلخ و شیرین زندگی دستخوش خواستن یا نخواستن های ما می شوند و مهر می خورند

مهر می خورند تا تکلیفشان ... ماندن یا نماندنشان ... روشن شود

تا معلوم گردد مبناست کدامیک از آنها به وادی فراموشی سپرده شود و کدامیک مقرون تنهایی هامان باشد

این میان اویی سود برده است که با صداقت تمام خاطراتش را گلچین می کند و سهم آینده اش را معلوم ...

به مرور هرباره ی آنچه گذشته و رفته و دور شده اعتقادی ندارم ولی گاهی جرقه می خورند بعضی از افکار .. یادآوری می شوند بعضی صحنه ها و تو مات و گنگ با خود می اندیشی چقدر این اتفاق .. این لحظه .. این یاد ... آشنا و ماندگار است در خاطرت ...

و حرف هایی و آدم هایی که بازهم ناخواسته جلوی دیدگانت رژه می روند و مرور می شوند

گاهی دوباره و ده باره می نشینی و با آن آدم ها .. وباآن یادها می گریی و گاهی لبخندی نامأنوس خبر از سر درونت می دهد

و تنها بخش امیدوار کننده ی ماجرا دیدگاه و زاویه ایست که با آن بدانچه بر تو رفته است چشم می دوزی ... ارزیابی می کنی ... تصمیم میگیری

تصمیم میگیری

تصمیم میگیری

تصمیم هایی که پختگیشان بزرگی تو را اثبات می کنند (باید میان واژه ها قد کشید)

اما من بزرگ نشده ام ... بزرگ نشده ام چراکه می بینم و میدانم به کرانه های داستان که می رسم ... به آن نقطه ی خاص که می رسم ... بازهم همان آدمم باهمان تصمیم با همان نگرش ...

تمام آنچه باید را خواهم نوشت ... خواهم نوشت تا دغدغه ی فراموش کردن و نکردنشان دلیلی بر مرور آنها نباشد ... خواهم نوشت و نگاه خواهم داشت آنهارا برای روز معهود ...

برای لحظه ی میقات در میعادگه خاطرات

 
نظرات 7 + ارسال نظر
سارا تاجی پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 ق.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com/

دارم به خاطره هایی فکر میکنم که گاهی -بی آنکه متوجه باشم- وجودشان را به رخ دلتنگی هایم می کشند ...

بودن هایت را دوست دارم

نرجس جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام نازدونه خانومم . حالا سالگرد کدوم خاطره بود عزیز دل ؟!

سلام
هنوز روز سالگردش نشده ولی مغزمو داشت می خورد
در جریانید یه جورایی

محب شهدا جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:32 ق.ظ http://nejat-yafteh.blogsky.com

یک بار گفتم خاطرات مثل شمشیر دولبه می مانند.
برخی در گذشته شیرین بوده اند وحالا شده اند عذاب مسلّم.
برخی خاطرات در گذشته تلخ بوده اند وحالا اما شده اند تجربه ای ناب وشیرین.وگاهی خوشحالی که چه خوب شد که تلخ شد .
شاید به اندازه همه ی آدم ها انواع تجربه داشته باشیم.
اما هستند برخی که آرزو می کنند کاش آلزایمر
می گرفتندتا برای همیشه از کابوس های همیشگی رها شوند....
اما یک چیز را خوب می دانم اینکه حضور هیچ کس ووقوع هیچ اتفاقی در زندگی ما اتفاقی نیست.اینکه هرکس وهرچیز یک نشانه است.نشانه ای برای بیدار شدن ما .برای بزرگتر شدن ما.
گاهی لازم است که پوست بندازیم.این پوست انداختن سخت است.درد دارد اما تاوانش ،نتیجه اش ،شیرین است.
چیزی شبیه کرمی که از پیله اش به تمام سختی جدا میشود وشاید آن لحظه حتی از خدا هم شاکی باشد اما نمی داند که پرواز در انتظار اوست.
نمی داند به تعبیر چه رویای شگرفی نزدیک می شود...
----------
نمی دانم چقدر حرف هایم ربط داشتم وچقدرشان نامربوط بود این بخشی از آن چیزی بود که از این خطوط پرمعنا به ذهن شلوغ وکوچک من رسید باشد که مقبول افتد.
راستی سلام.
دقایق آغازین آدینه ات خوش.

همه چیز را کامل بیان کردید حرفی نمی ماند
بعضی ها هم هستند که به شوق خاطراتشان زنده اند و زندگی می کنند
مثل کسی که اکنونی ندارد
مثل اویی که باخته .. خودش را و زندگی اش را
گاهی می شوم به مثال بادبادکی که عاشق رهاییست و خاطراتی که وصلم می کنند به حریم حال ... هرچند برای رهایی تقلا می کنم اما می دانم آخرش هم به سودم نیست شاید اسیر شاخه ی درختی یا بامی بی احساس شوم

سلام
سفر به سلامت

مریم جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:46 ق.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

از کران تا بیکران خاطره ها تمام ذهنت را درگیر می کنند چه بخواهی و چه نخواهی
خاطراتی که به بعضیهایشان دلخوش و بعضیهاشان هم مثل خوره جان را می خورند تو نمی دانی سهمت از زندگی کدامیک از این خاطرات بوده اند آنهایی که لبخند بر لبانت می نشانند یا همانهاکه اشک به دیدگانت مهمان می کنند تو فقط در التهاب مرور نکردن خاطراتت دست و پا میزنی چه خوب چه بد گاهی چنان آزارت میدهند که دلت میخواهی بمیری اما بازیابی نشوند حتی خاطرات شیرین و اینجاس که تصمیم میگری که در کوره ی پختگی خاطرات پخته شوی و بزرگ تا بتوانی تصمیم بگیری بر آنچه که تو را سر دوراهی قرار داده
سلاااااااااااام
سعیده بذار یه اعتراف بکنم که نوشته هات برای من یکی یه تلنگره یه یادآوری یه آهای گفتن وقتی که تو فکر باشی و یکی هی صدات کنه ولی تو حواست جای دیگه ای باشه -حواست کجاس؟ - همینجا سر دوراهی زندگی
و اینجا تو سرای راز حضور بیدار میشی و هوشیار
همیشه شاد باشی خانوم گل

وااااای من چرا متوجه این کامنت نشدم

سلام
چقدر ذوق کردم که اینجوری گفتی که نوشته هام برات تلنگره
خداکنه همیشه وجودمون برای همدیگه مفید باشه روبه صعود نه نزول

برقرار باشی عزیزم

☆مریم جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:47 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

مخاطب این کامنت خودم بودم عزیز
شبهه نشه برات
ممنونم

این کامنت یا اون کامنت
بالاخره کدوم کامنت

اگه منظورتون این خطه (وااااای من چرا متوجه این کامنت نشدم)
چون دیر تایید کردم گفتم نه اینکه متوجه حرفای شما نشدم مریم جان

دانیال شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ق.ظ http://www.danyal.ir

نفی خواطر نتوان کرد ، چرا که خاطرات نیز صورتی از تجلی اویند

فرمایش شما متین ولی ربطش به این شکلک چی بود الان ؟!

داداش محمد یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ق.ظ

در کنارش بود لیاقت می خواهد

در کنارم بمان....

بودن یا نبودن ...خواهد ماند....

خواهر مهربان اپم

در کنارش بودن لیاقت می خواهد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از کی حرف می زنید

می رسم خدمتتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد