راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

بی تاب

تشنه ام، عطش تمام وجودم را فرا گرفته است... 

سرشارم از حسی به نام خواستن.. 

خواستنی عجیب اما مقدس،محتاجم به تقدّس این خواستن.. 

لبریزم از بودن؛اما چگونه بودنی؟؟!!؟؟ 

هستم،اما به چه قیمتی...قلبم بدجور در کنج قفس سینه می تپد...گویی دیگر تحمل ندارد... 

بی تابی می کند...اما چرا؟؟  

می خواهم بدانم...می خواهم آنقدر بدانم که در دانسته هایم غرق گردم... 

آنقدر که دیگر نتوانم...نتوانم... 

چرا آنقدر باید در فیزیک و شیمی و ... و ... غرق شویم،که دانستن وظایفمان در آن میان رنگ ببازد 

مگر او فرمان دهنده نیست و ما فرمان بردار... 

بیزارم از کسانی که از هر چیز به نفع خود برداشت می کنند،ای آنکه ادعای دین شناسی و دین باوری داری،ناعادلانه نیست که دین را بازیچه ی خواسته هایت کنی... 

 

به خداوندیه خدا قسم نامردیست... 

ــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــ ـــــــــــــــــــ 

خسته ام از شعار های بی عمل...خسته... 

ـــــــــــــــــــ ــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــ ـــــــــــــــــــ 

 

پ.ن:دوروز پیش مطلبی تحت عنوان«انزجار از عشق های زمینی» تایپ شد،اما به لطف بلاگ اسکای به ثبت نرسیده پاک گردید. 

 

2 دی ماه 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد