راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

روزمره نوشت

اینجا..در گوشه ای از خاطرات من کسی نشسته است...یک غریبه ی آشنا...یکی که سال هاست از من دور است... از من و منیت من...از بودن من... 

و این دوری زور است...زوری که روزگار بر ما روا داشته است...بر مایی که... 

بگذار جملاتم ناتمام بماند...بگذار حرف هایم همچنان مبهم بماند...من این ابهام را دوست دارم... 

من این دردهارا دوست دارم...من... 

امروز برایم کمی عجیب تر از مابقیه روزهاست...امروز..امروز..امروزم گنگ است...نامفهوم است...دور است...بهت است... 

می خواستم بنویسم...اما از که...از چه...به دنبال دلیل می گردم... 

دلیل دارم اما دل ندارم...دلی برای نوشتن...حالی برای گفتن از حال و احوالاتم... 

----------------------------------- 

هوس پرواز دارم...اما دیگر بار گناهانم آنقدر سنگین شده که حتی پریدن برایم سخت است... 

---------------------------------- 

پریشانم...می خواستم بگویم از آدمیان دلگیرم...دیدم حق نیست... 

فقط چندیست دلم از سنگ دلان خودخواه گرفته است...که هرچه برایشان کنی کم است...و هرچه برایت کنند غم...

7بهمن ماه1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد