راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

شادم از یادت.....معبودم

خدای من..دارای من...محبوبم...،روح و روانم...با عشق تو جان گرفته...کاری کن با عشق تو نیز جان دهد ...

هر که را دلیلیست برای بیان و عیان ساختن چکیده ای از سخنان درونش...و مرا همین بی دلیلی بس باشد...که هر چه می اندیشم...نمی رسم به چیزی که در پی آنم...که... 

 

من همه چشمم برای دیدن....من همه گوشم برای شنیدن...من همه بهتم برای....  

و من همه هیچم...برای نامیدن...  

و من همه نیازم...در برابر ناز دوران...که هر کسی را توان بیان بودنش نیست...که هر کسی را توان فهم سخنش نیست...که اوست تابنده...ولی ما هستیم بنده...؟؟؟ 

که او همه حضور است...و ما لایق درک این حضور هستیم؟؟؟ 

که او همه جود و کرم است...و ما چیزی جز مدعیان بخشندگی هستیم؟؟ 

نیستیم...به وللهِ نیستیم...که اگر بودیم...این نبودیم... 

که اکثر ما فقط عابدیم...نه عاشق...که عاشق این عشقم...نامش که می برم گرم می شوم...دلگرم می شوم...مسرور می شوم... 

باید شناختش...اویی را که صاحب تمامیه ناشناخته هاست...

باید جستش...اویی را که دانای تمامیه نجسته هاست...

باید فهمیدش...به قدر توان...که ظالمیم اگر.... 

 

دلم هوای مُحرم دارد...محرمی که همیشه گفته ام و خواهم گفت که مَحرم دل است...که رنج دیده ی رنجوران عالم است...

دلم هوای باران دارد...هیچ چیز در دنیا به اندازه ی نوازش های باران برایم دلنشین نیست...خدایا رحمتت را شکر...

 

11 بهمن ماه 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد