راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

روزهایی که باید ...

 

امروز که حرفهای دیروزم را می بینم..میان تمام کلمات گاه اندوهگینم و گاه خوشحال و گاه آنچنان شرمسار که....

اما کوله بار آموخته هایم کم نیست از این سرای مجاز و...

گفتنی هارا باید گفت اما اگر اندکی احساس کنی که تهی از آنچه که باید هستی همان به که سکوت اختیار کنی...

کلمات همیشه برای من عقایدم را به تصویر می کشیدند و یاری ام می نمودند برای بهتر فکر کردن

برای آرامتر شدن

گاهی می ترسم آنچه که نباید درمیان کلماتم هویدا شود و....

وقتی نباید هایت زیاد می شود

وقتی سه نقطه ها درد می شوند

باید مراقب بود

خیلی

......

این هارا گفتم چراکه میدانم کم کم ممکن است غیبت هایم آنقدر طولانی شود که.....

نمی خواهم دلی برنجد

رازحضور هم مثل صاحبش روزهای عجیبی را سپری می کنم...

سرشار از ترس و پریشانی..

کمک لطفا

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به روایت تصویر

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آخ دلم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

من اگر هستم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ترنم خانه ام اینجاست

خانه ام را ...

همسایگانم را ...

گفته ها و ناگفته هایم را ...

همه و همه را دوست می دارم

تک تک دقایقی که در این سرا گذشته ... تک تک خاطراتی که ثبت این صفحه شده ...

تمام روزهایی که روبروی این صفحه خندیده ام و یا قطره اشکی از چشمانم فرود آمده ..

همه را می ستایم و تقدیر می کنم

امروز یک سال از اولین پست این خانه می گذرد هرچند که آغاز کارم جای دیگری بود

هرچند که نامم چیز دیگری بود

هرچند که ....

از روز اولی که این عنوان این دو کلمه ی ناآشنا به ذهنم رسید و شد نام این سرا بیش از یک سال می گذرد

صادقانه می گویم اوایل که گفتم راز حضور زیرش درج کردم : می نویسم برای اثبات بودنم ...

حرف خودخواهانه ای بود،می دانم

بارها قصد کردم نامش را عوض کنم

ولی نشد ...

دلم نگذاشت

بیشتر که فکر کردم ... وسیع تر که اندیشیدم

بیشتر مصمم شدم که تغییر ندهم نام این خانه را

از خودم پرسیدم واقعا چرا هستیم ...

من نه ... مــــا ...

ما که اشرف مخلوقاتیم

هیچ دلیلی راضیم نکرد

می خواهم پاسخش را به تجربه بنشینم

شاید چند سال و صباح دیگــر

..

پی نوشت :

سی دی ماه بهانه ای شد برای یادآوری تمام لحظه هایی که تاکنون در کنار شما عزیزان سپری کرده ام

از قدیمی ترین همراهانم گرفته تا جدیدترین ها که نامشان به کناره ی این صفحه سنجاق شده و مهرشان در قلبم ماندگار است

شادباشید و خرم

از این کران تا بیکران

خاطرات تلخ و شیرین زندگی دستخوش خواستن یا نخواستن های ما می شوند و مهر می خورند

مهر می خورند تا تکلیفشان ... ماندن یا نماندنشان ... روشن شود

تا معلوم گردد مبناست کدامیک از آنها به وادی فراموشی سپرده شود و کدامیک مقرون تنهایی هامان باشد

این میان اویی سود برده است که با صداقت تمام خاطراتش را گلچین می کند و سهم آینده اش را معلوم ...

به مرور هرباره ی آنچه گذشته و رفته و دور شده اعتقادی ندارم ولی گاهی جرقه می خورند بعضی از افکار .. یادآوری می شوند بعضی صحنه ها و تو مات و گنگ با خود می اندیشی چقدر این اتفاق .. این لحظه .. این یاد ... آشنا و ماندگار است در خاطرت ...

و حرف هایی و آدم هایی که بازهم ناخواسته جلوی دیدگانت رژه می روند و مرور می شوند

گاهی دوباره و ده باره می نشینی و با آن آدم ها .. وباآن یادها می گریی و گاهی لبخندی نامأنوس خبر از سر درونت می دهد

و تنها بخش امیدوار کننده ی ماجرا دیدگاه و زاویه ایست که با آن بدانچه بر تو رفته است چشم می دوزی ... ارزیابی می کنی ... تصمیم میگیری

تصمیم میگیری

تصمیم میگیری

تصمیم هایی که پختگیشان بزرگی تو را اثبات می کنند (باید میان واژه ها قد کشید)

اما من بزرگ نشده ام ... بزرگ نشده ام چراکه می بینم و میدانم به کرانه های داستان که می رسم ... به آن نقطه ی خاص که می رسم ... بازهم همان آدمم باهمان تصمیم با همان نگرش ...

تمام آنچه باید را خواهم نوشت ... خواهم نوشت تا دغدغه ی فراموش کردن و نکردنشان دلیلی بر مرور آنها نباشد ... خواهم نوشت و نگاه خواهم داشت آنهارا برای روز معهود ...

برای لحظه ی میقات در میعادگه خاطرات