راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

یگانه هم رازم

اینجا که باز می شود دلم می خواهد تورا بنویسم

از تو بگویم...

اما بعد مثل اینکه اجازه نداشته باشم تمام حرف هایم را ناگفته حذف می کنم

اما تو خود می دانی در نهایت ذهن خسته ام

جایی که هیچکس حق دستیابی به آن را ندارد نهفته ای

جایی که وقتی به آن فکر می کنم لبخند می زنم

می بینی مرا؟

دیگر آن مظلومیت کودکانه در چهره ام نیست...

دیگر تمام وجودم غبار گرفته در این روزگار

دارم مثل بقیه ی آدم هایی می شوم که گاهی به آدم بودنشان شک می کنی

سخت است ، نه؟

اما تو بزرگی...تو عظیمی...تو فرق می کنی

فرق می کنی با تمام آنهایی که رهگذر خاطراتم هستند...

تو مانایی... تو عزیزی...به معنای واقعی

آخر تو مادری

و من !

من !

من !

چقدر کوچکم

تو انقدر خوبی که در مقابلت خجل می شوم

تو انقدر بزرگی که من غرق می شوم

فکر می کنم مادر...هرچقدر هم که فکر می کنم می بینم امکان ندارد...روزی و روزگاری مثل تو باشم...

شبیه توهم نمی توان بود..چه رسد به...!!

تو همه آرامشی مادر...

ببخش مرا ...

ببخش تمام بچگی کردن هایم را

ببخش خستگی هایم را

بی حوصلگی هایم را

ببخش اگر آنی نبودم که باید...

تو بزرگی مادر...تو نسبتت به تمام خوب های عالم می رسد..

وساطتم کن ...

بدجور محتاجم


پی نوشت:حرف بسیار هست برای بیان اما همیشه درست آن لحظه ای که باید حرف زد لال می شوم. بخصوص این روزها که.....


ولادت حضرت فاطمه (س) مبارک

صدای احساس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نخستین نشانه..نخستین پست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

قلم،بنویس!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ترسانم (اصراری برای خواندنش نیست)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

به روایت تصویر 2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.