راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

بهانه می شوی گاهی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هرگز هایی که سرد می شوند

عهد هایی در زندگی هست که نه شکستنی اند و نه فراموش شدنی

که فراموشی اش نیشتری می شود برای درد بیشتر

هرگز هایی که سرد می شوند ... منجمد می شوند و به وادی فراموشی رهنمای

قصه هایی که هرچند توأم با غصه اند اما پایان ناپذیراند و دوست داشتنی

و شاید این واژه ی پایان باشد که اینجا مفهومش را از دست می دهد

می توان گفت مثل پایانی که لفظ انتظار بازهم امتدادش دهد وامکان باور را از آدمی بستاند

مثل شیطنت نگاهی که خاموش شدنی نیست و می شود مایه ی امید

مثل دریایی وسیع که مأمن ماهی هاست و خود آرزوی ماهی شدن دارد و می داند برای ماهی بودنش هیچ کس دریا نخواهد شد ... همه دریا بودنش را طلب دارد و نه دوست

مثل تمام دورهای نزدیک و نزدیک های دور

مثل قلب هایی که درکنار هم اند و برای هم نمی تپند

مثل آمدن هایی که عادت اند و نه شوق

هیچ به مترسک فکر کرده ای .... بگذار برایت بگویم ... مترسکی که در تنهایی خود گم شده ... حل شده و آن را به باور نشسته و درست میان انبوه نگاه ها پرنده ای شیدا میهمان چند روزه اش می شود پرنده آنقدر مترسک را غرق شور و اشتیاق می کند آنقدر برایش ناز و آواز سر می دهد تا مترسک تنهای قصه ی مارا به مرز وابستگی برساند و بعد پرتش کند به ...... به جهانی که ... بگذار ناگفته بماند

مترسک آنقدر گرم یک احساس می شود که تنهایی را فراموش کند و رسوخ سرما در جانش را احساس ننماید و نگاه های هراس انگیز پرنده که خبر از اتفاقی تلخ می دهد

باید رفت .... باید رفت

مترسک نه رفتنش را باور می کند و نه تاب جدل دارد

می دانی چرا ؟؟

نزدیک تر شو

نزدیک تر

می خواهم در گوشت نجوا کنم

آخر مترسک قصه ی ما عاشق شده است

و این راز مختوم یک دل است وقتی غرور بدو مجال تجلی نمی دهد


برای تو می گویم برای تو که می گفتی : هرگزم نقش تو از لوح دل و جان نرود





ملودی غریبانه ی پاییز رو به اتمام است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

یاحسین،به سبک سال های گذشته

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

اشک و رشک


در زندگی همیشه تکیه گاه هایی هست که هرچند وجودشان را کتمان می کنی بازهم جزء لاینفک و انکار ناشدنی هستی ات هستند

و هماره نیاز مبرم ما به داشتن آنها زمانی مجال ابراز می یابد که یکباره از زندگی ات حذف گردند

آنجاست که حس می کنی زیر پاهایت خالی شده و در شرف سقوطی

معمولا تلاش آدمی بیشتر در زمینه ی احراز نداشته هاست و کمتر به ارج و مقام داشته هایش توجهی دارد

و آن یگانه ی گیتی چه خوب می داند و در قدم به قدم زیستن آدمی نهاده چراغ هایی را که به واسطه ی نور آنها دلیل اینکه هستی و هنوز مایه ی امیدی برایت روشن گردد

واین که گاهی طالبی عاری از تمامیِ تعلقات بر بام خواستن ها بروی و رهایی ات را فریاد کنی امری محال می زند که ای کاش محال نبود

ای کاش لحظه هایمان انقدر پرِ کارهای نکرده و در دست اقدام نبود

ایام محرم که فرا میرسد با همه ی خاطراتی که از چند سال پیش برایم به جای گذاشته اما

می شوم به مثال پرنده ای سبکبال در آبی لایتناهیِ آسمانش

هیئت و شورآبه هایی که از چشمانم فرود می آید آنقدر سبکم می کند که وزنه های هزار کیلویی گناهی که به پاهایم بسته شده اند را برای لحظاتی از یاد ببرم و در میان عظمت آسمانش به پرواز درآیم

گاهی مجبوری به بلند پروازی واژه هایت حد بدهی و ملزمشان کنی که در مسیر معین خود حرکت کنند ...

مبادا سرکشی و طغیان گریشان حرف های نهفته در منتهی الیه سمت چپ روحت را فریاد کنند

و گاهی گویا فرکانس فریاد هایت با گوش هیچ بشری هماهنگی ندارد که تمام داد و بیداد هایت هم بی پاسخ می مانند...


رنج تو و رهایی من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

با تو نیاز می کنم،تو غرق ناز می شوی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.