راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

میهمان مهتاب

من آنم که از خویش گذشته و به تو پناه آورده بودم...

به تو وابسته و از همگان رسته......آهسته و پیوسته آمدم ومیهمان مهتاب شدم...

در غم آلوده ترین شب...درست زمانی که در اوج بودم آمدی...در اوج می فهمی...

من با تو به اوج نرسیدم..من در اوج بودم...با تو سوار بر موج شدم...

ثبات موج را که می دانی...صفر است...هیچ است...

باتو بالا رفتم...اما بالا نماندم...

فرود آمدم...و بر پیکره ی ساحل کوبیده شدم...

حساس تر از آن بودم که تاب آورم درد زمین خوردن را...هنوز هم آن کبودی ها بر پیکره ی احساساتم احساس می شوند...حساس بودم و هستم...این را هنوز که هنوز است می گویی...

اما فقط می گویی...اما نفهمیدی اش...درک نکردی اش...

...

اما من هنوز هم میهمان مهتابم...هنوز هم بیتابم...هنوز هم در خوابم...

پس این غفلت کی رهایم می کند...کی تنهایم می کند...

نگار ماندگار صفحه ی دل شده ای...

چگونه محوت کنم...

خودت بگو..

--/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/-/--

بعدا نوشت:

دریای دلم بیش از هر روز طوفانیست...

15 اسفند ماه 1389

یخ

 دلم برای کسی تنگ است که فانوس نگاهش امید مبهمیست برای شب های تارم...

دلم گرفته و بی تاب تر از همیشه ام...

دلتنگ تر از همیشه...

مهتاب این روز ها بی تاب نیست...در خواب است....خاموش است

و این خاموشی روایتیست از فراموشی...

و چه سخت است و سنگین...

آری

ناب ترین بودی..بی تاب ترین بودم...

بهترین بودی..آرام ترین بودم...

سرد ترین شدی...معصوم ترین ماندم...آرام ترین ماندم...بی تاب ترین ماندم...

و اکنون تو چیستی و من کیستم...می گویند تو همانی همان که من محوش شده بودم...

اما میگویند...آن ها میگویند..آنها چه میدانند که چه میدانم و چه می کشم...

آنها فقط می گویند...

ومن...

چه تنها...

چه لبریز...

چه محتاج...

و همچنان امیدوار...


14 اسفند ماه 1389

چند عکس

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

آغاز به وقت 11:30

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دور ترین ترانه

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پله پله تا خدا

 آمدم...این بار از پس دو پست که هردو برای مخاطب واحدی بود... 

هردو یک هدف داشت...وهر دو رنج خالص بود... 

اما مگر دنیایمان فقط رنج است...؟؟شادی کم نیست..دلیل برای خندیدن کم نیست... 

شاکر داشته هایمان باشیم...تا نادم خواسته هامان نشویم... 

_-_-_-_-_-_-_-_-_*********-_-_-_-_-_-_-_-_-_ 

چشمانت را بگشای،نگاه کن...نگــاه 

اینجا وجودی را تمناگر خواستن است،اینجا ادمی را حسیست به نام عشق.... 

حسی زیبا و در عین زیبایی ویرانگر... 

اینجا و در جای جای و نقطه نقطه ی وجود من حسی جان گرفته که آن را خاموش نتوان کرد...فراموش نتوان کرد... 

بی پرده و صریح می گویم.... 

من امروز عاشق شدم..عاشق کسی که وجودم وابسته به وجودش نیست چراکه وجود من همان وجود اوست و این وجود سرشار است از جود...و این جود جوری ست مسجود... 

امروز عاشق خودم شدم..عاشق حضورم...بودنم...فهمیدنم...خندیدنم... 

قصد خودستایی ندارم..پیچیده و دوپهلو سخن نمی گویم..واضح است و روشن.. 

وقتی می توان عشق را عاشق شد چرا نتوان..... 

عاشق این عشقم که اگر عشقیست سبب سازش اوست...اگر منی ست ربش اوست... 

اگر غمیست...غم خوارش اوست... 

و او همه هست است....و دلم مست است...مست او...

4 اسفند ماه 1389

دلگیرم

بیزارم از آنان که هرم نفس هایت را می فروشند به ریالی محبت...که اگر این محبت محبت بود ملالی نبود...که این محبت نیست...این حس ملال آور دروغین که جاریست در وجود آنانی که نه رسم دوستی می دانند و نه آیین راستی...

وه که چه سخت است بهترین ساعات هر روزت را با کسانی بگذرانی...که می خواهی نباشند تا دوران از وجودشان عاری باشد...که حیف وجود برای این دسته از آدمیان...

ظالمان دورانند به خدا...ظالمانی که مظلومان را محکوم می دانند و به جرم ناکرده مجازات می کنند...

..

حیف که چیزهایی می دانم که نباید..درد هایی می کشم که نشاید...

حیف که در این روز عزیز اشک از چشمانم جاریست....و وجودم راهیست...راهی برای رسیدن به آه...

و این آهیست نمناک که از عمق وجود یک آدم نشات گرفته است...رنجی که نتوانم گفت..و دردی که نتوانم کشید.....که آخر این درد مرا می کشد...که اخر این ظلم مرا از پای در خواهد اورد...

می دانم...

می دانم..

اما باز هم می مانم...ناچارم...تا دیروز دچار بودم که ماندم...اما امروز ناچارم...

وچه زیبا می گوید سهراب:دچار یعنی عاشق...

*************************************

پی نوشت:دیشب حرم حضرت...حس غریبی رو تجربه کردم...حسی که محسوس نبود...اما بود... 

 

2 اسفند ماه1389