راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

یخ

 دلم برای کسی تنگ است که فانوس نگاهش امید مبهمیست برای شب های تارم...

دلم گرفته و بی تاب تر از همیشه ام...

دلتنگ تر از همیشه...

مهتاب این روز ها بی تاب نیست...در خواب است....خاموش است

و این خاموشی روایتیست از فراموشی...

و چه سخت است و سنگین...

آری

ناب ترین بودی..بی تاب ترین بودم...

بهترین بودی..آرام ترین بودم...

سرد ترین شدی...معصوم ترین ماندم...آرام ترین ماندم...بی تاب ترین ماندم...

و اکنون تو چیستی و من کیستم...می گویند تو همانی همان که من محوش شده بودم...

اما میگویند...آن ها میگویند..آنها چه میدانند که چه میدانم و چه می کشم...

آنها فقط می گویند...

ومن...

چه تنها...

چه لبریز...

چه محتاج...

و همچنان امیدوار...


14 اسفند ماه 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد