راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

آب و آتش و محشر

شعله ی خشم تورا به چه خاموش کنم

این همه حرف تو را نتوانم که فراموش کنم

من مگر واله ی قلبت بودم...

من مگر مست نگاهت بودم...

که کنون با تو و دنیای تو .........


او که در عرش و ازل جا دارد...

اوکه هر کس زدلش ناب تمنا دارد...

بهترین واژه ی دنیا ی من است...

هستی و مستی پیدای من است....


واژه ها می رقصند قلب من می لرزد...

شعله ی شوق هویدا شده است...

غنچه ای وا شده است...

لب گشودست به سخن ...

تا بگوید با من...

راز و رمزی دیگر...

غمزه ای افسونگر...

همه شورش این است...

که بگوید از آب...

بشنود از آتش...

از دلی خونین و صحنه ای در محشر...

از هیاهوی زمین...

آتش خنیاگر...

ادامه دارد...

نظرات 3 + ارسال نظر
سهبا دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:47 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

همه عناصر طبیعت با هم جمع می شوند در دل آدمی تا بسازند آنی که باید ...
اما باید که گوش دل را باز کرد به شنیدن راز و رمزهای آن ...

زنده باشی و پرتوان نازدانه ام .

و زیباتر مجموع این عناصر در وجود ادمیست که وی را آماده می سازد برای ساختن...
شنیدن تنها کافی نیست...دیده بگشای که.....
ممنونم

تسنیم دوشنبه 9 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:52 ب.ظ http://t36.blogsky.com

سلام سعیده جان.کم پیدایی خانم!
غنچه ای وا شده است لب گشودست به سخن..
تا بگوید با من... راز و رمزی دیگر... ایا میشود که ما هم با خبر شویم از این رمز و راز؟

سلام مهربان...
قصه غصه ی آب و اتش است...

سیده سارا سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:04 ق.ظ http://www.2050048173.blogfa.com

سلامممممممم
میشه برام دعا کنید

سلام...
برایم دعا کن...برایم دعا کن ...که بپذیرد دعا هایم را در این بازار روسیاهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد