راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

فهم یا...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دلم داره می ترکه

خسته هستم..خسته از تکرار های بی هدف...خسته از بودن..شدن..یا هر هدف
قلبم از اندوه سرشار است و بس...تشنه ام..عطشان تر از هر همنفس
در دلم غوغا و چشمم ماتم است...آخر این بدبخت هم یک آدم است
تاکی آیا در تکاپو و نشاط واهیم..گم شوم تا نشنوم بیزاریم
تاکی آیا درد را مرهم شوم..التیام زخم های غم شوم
قلبم از این درد ها مملو شده..چشمم از دیدار ها پر.......   

ــــــــ..ـــــــــــ..ــــــــــــــ..ــــــــــــ..ـــــــــــــ 

پ.ن1:این روزها از خستگی مرا حتی توان بیان نامت نیست چه رسد به... 

ــــــــ..ــــــــــ..ـــــــــــــ..ــــــــــــ..ــــــــــــــ 

پ.ن2:درحوالی کوچه پس کوچه های مهربانی..گر نشانی از من بود آن را به خاطر بسپار..شاید این نشان روزی گواه بینشانیم باشد  

ــــــــ..ــــــــــ..ـــــــــــــ..ــــــــــــ..ـــــــــــــ 

پ.ن3:خدایا بر من ببخشای..نابخشودنی هایم را 

.. 

خواستم بگویم هیچم..دیدم این روز ها هیچ هم دیگر هیچ نیست...

20 دی ماه 1389

بازم دلم گرفته

دل از اندوه غمی نالان است و خودش نیز در این بحبوحه سرگردان است 

سوز و سازیست که نتوان گفتش،رمز و رازی که از آن در تاب است 

دل و جانم به تمنای نگار تا به کی در.... 

 

نمی دونم،نمی تونم ادامه بدم...اصلا نوشتن یادم رفته،اصلا خودم یادم رفته...اصلا حالم خوش نیس 

ــــــ . ــــــ . ــــــــ . ـــــــــ . ـــــــــ 

پ.ن۱:امتحانات ترم یک باتمام مصیبتاش از راه رسید...الهی به امید تو

...

پ.ن۲:با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز در آمیخته مشو که در انزوا پاک ماندن نه سخت است و نه با ارزش 

9دی ماه 1389

دلتنگم

امشب حسی مرا در بر گرفته به وسعت تمام دوری هامان

به وسعت تمام آبی ها...نیلی ها...

امشب دلتنگم،امشب در این دلتنگیه خوش آهنگم گم شده ام

امشب به دلتنگی ام رنگ آبی می زنم...

می خواهم روی دریا دراز بکشم و دلتنگی ام را با آسمان قسمت کنم...دستم را دراز کنم و از دامان آسمان ستاره بچینم...

می خواهم به دلتنگی ام جلوه ای شاعرانه ببخشم...چرا که عاشق این دلتنگی ام..

روحم آنقدر سبک شده که فکر می کنم اگر در باد بایستم باد مرا با خود خواهد برد..

به کجا؟؟ به دوردست ها..!! به ناشناخته ها..!!  به آنجایی که دیگر در آن رنج نیست،دوری نیست،غم نیست...

آه که این حس را چقدر دوست دارم....دلم می خواهد خودم را در آغوش بگیرم و در هوا چرخ بزنم...

بچرخم و بچرخم،آنقدر بچرخم که سرم گیج رود و از فرط خستگی نقش زمین شوم.... 

7 دی ماه 1389

آینده گریزی در من

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پریشانم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.