دلم تنگ شده این روزها
دلم تنگ شده این روزها
برای لحظه ای بی دغدغه بودن
حداقل برای لحظه ای فریاد زدن بر تن این صفحه ی بیچاره
و بی هراس نوشتن
نوشتن...
نوشتن حرفهایی که هیــــــچ وقت درک نشد
نوشتن درد های پنهان پشت لبخند هایم
نوشتن هرآنچه حیات مرا می سازد
هرآنچه به قلبم تپش می بخشد و به نگاهم آرامش
مهم نیست رهگذری بخواند یا نخواند
مهم نیست دردآشنایی باشد یا نباشد
اینکه من من باشم و من بمانم شیرین است
اینکه جایی باشد که بتوانم فقط حرف ببافم و فکر کنم شیرین است
خلوتگه مجازی من بیش از آنچه باید در روزهایم ریشه دوانده
ولی حیــــــــف
حیــــــــــــف
حیــــــــف
که راحت نیستم بدان اندازه که بتوانم آنچه در منتهی الیه سمت چپ جانم نهفته است را واژه کنم
اینجا باید خانم بود
باید بزرگ بود
انگار اینجا فقط باید ایدئولوژی های یک ذهن خسته را مرور کرد
انگار اینجا فقط باید در یک لاین خاص حرکت کرد
حس آن وقت هایی را دارم که از نظم بی اندازه ی شخصی به ستوه می آیم
حرف زدن هم دشوار شده انگار
بیچاره دکمه های کیبرد که بی رحمانه بر سرشان می کوبم
موزیک،شعر و... اینروزها بهانه ی خوبی برای آرامش اند