این همه حرف تو را نتوانم که فراموش کنم
من مگر واله ی قلبت بودم...
من مگر مست نگاهت بودم...
که کنون با تو و دنیای تو .........
او که در عرش و ازل جا دارد...
اوکه هر کس زدلش ناب تمنا دارد...
بهترین واژه ی دنیا ی من است...
هستی و مستی پیدای من است....
واژه ها می رقصند قلب من می لرزد...
شعله ی شوق هویدا شده است...
غنچه ای وا شده است...
لب گشودست به سخن ...
تا بگوید با من...
راز و رمزی دیگر...
غمزه ای افسونگر...
همه شورش این است...
که بگوید از آب...
بشنود از آتش...
از دلی خونین و صحنه ای در محشر...
از هیاهوی زمین...
آتش خنیاگر...
ادامه دارد...
همه عناصر طبیعت با هم جمع می شوند در دل آدمی تا بسازند آنی که باید ...
اما باید که گوش دل را باز کرد به شنیدن راز و رمزهای آن ...
زنده باشی و پرتوان نازدانه ام .
و زیباتر مجموع این عناصر در وجود ادمیست که وی را آماده می سازد برای ساختن...
شنیدن تنها کافی نیست...دیده بگشای که.....
ممنونم
سلام سعیده جان.کم پیدایی خانم!
غنچه ای وا شده است لب گشودست به سخن..
تا بگوید با من... راز و رمزی دیگر... ایا میشود که ما هم با خبر شویم از این رمز و راز؟
سلام مهربان...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/005.gif)
قصه غصه ی آب و اتش است...
سلامممممممم
میشه برام دعا کنید
سلام...
برایم دعا کن...برایم دعا کن ...که بپذیرد دعا هایم را در این بازار روسیاهی