گاه راز حضور را وجود باید و گاه سکوت
گاه سکوتت به بلندای فریاد می شود و به کوتاهی شکستن یک بغض و امتداد بارانی آن
گاه نشانه های مکرر
و در میانه ی این همه گاه دل من است که گاه و بی گاه تنگ می شود برای بزرگی حسی به نام آشنایی
و لمس زیبایی واژه ای به نام دوست با تک تک سلول هایم...با عمق وجودم
آری می دانم که هستی اما این حضور برایم کافی نیست کافی نیست وقتی فقط و فقط نگاه نگرانت را به من می دوزی...
آری دلم تنگ است برای کاهش فاصله و افزایش طنین آشنای محبت...
می دانم ..می دانم عمق داستان زندگی من انجاست که نگاه و گناهم هر دو یکی می شود...
همان نقطه که چشمانم اختیار از کف می دهند و متهم می شوند به جرم دیدن...
خودت گفتی...یادت هست؟؟یادت هست بار ها گوشزد کردی آدمی هر اندازه هم که سخنور و سخنران باشد تا تجربه ای در کوله بارش نباشد هیچ بارش نمی شود از دنیای معانی...
تا واگویه های دلش را لمس نکرده باشد نتواند بخواند و بماند آنطور که باید و آنگونه که شاید حق و اوج داستان زندگانیش باشد...
گفتی که گفتم:
محبوب و مطلوب آدمی همیشه از جنس مرغوب ترین ها نیست...
که این اعجاز آدمیت است که هر آنکس اذن دخول به دل یابد محبوب ترین و مطلوب ترین قلب ها شود...
ونیز هر شخص را شرایطی لازم و هر واجدالشرایطی را اراده ای ملزوم
گفته بودم می توان پایان مثبت داد به تمــام تردید ها...
می توان یاس و اقاقی را به یک اندازه فهمید...می توان با آینه ها شعر شعور را تکرار کرد...
اما هنوز هم از یادم نرفته است ارزش تک تک گلبرگ های همان رز پر پر شده
همان که فدای قدم هایت کردم و امروز دلتنگ آن روز هایم...
اراده ... توکل ... امید ... ... ... آتش
رقص واژگان چه قیامتی بر پا کرده است اینجا ....
سلام
ا ب پ ت ث ج چ ح خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی ..... !!!؟؟؟!!!
قیامت معنا جای دیگری برپاست...
امیدوارم که خدا همیشه قرین لحظه هایت باشد...الهی گاهی نگاهی....
سلام
خدا کند که خدا یار بی انتهای راهمان باشد و بماند...
ممنون
سلام نازدانه ام . خسته تکالیف و تعهدات نباشی عزیز من .
بارها گفته ام ، باز هم می گویم ، دیوانه این ترکیبات زیبای کلماتت هستم عزیز ! نگاهم و گناهم هر دو یکی می شوند ! محبوب و مطلوب آدمی همیشه از جنس مرغوب ترین ها نیست ....
زیباست عزیز دل . تفکرت ،کلامت ،سخنت ...
از سکوت من پرسیدی ، سئوال کردم جوابی درنیافتم . راه مکالمه را هم بسته بودی ! نشد به سخن بنشینم با تو . دلم میخواهد بدانم منظورت را ! از کدام سکوت سخن راندی نازدانه عزیزم ؟!
سلام
تازه در آغاز راهم و ابتدای خرداد...
ترکیب و کلمات و واژه هایم چه باشند که .....
خدا کند اندیشه هامان زیبا و مانا باشد...
من شرمنده متوجه پاسختان نشدم...
جداً قلمت مارو کشت ...
زنده باشی باران جان
سلام گل قشنگم!
خانوم عزیز بهم سر که نمیزنی برات کامنت هم میذارم دیر جواب میدی و پست رمزدار هم میزنی حالا همه اینا کنار هم یعنی چی؟
عیب نداره رمز پست قبلتر رو بده که کامنتی که برات گذاشتم جوابشو بخخونم لااقل
یادت نره بهم سر بزنی
یا علی مدد
سلام مهربان
اگه سر نمی زنم ببخش درگیرم تازه امتحاناتم شروع شده...
پست رمزدار نزدم...یه مدت باز بود بعد رمز دار شد..
میام..در اولین فرصت..سر فرصت
گاه راز حضور را وجود باید و گاه سکوت...
حضورت برایم کافی نیست وقتی فقط و فقط نگاه نگرانت را به من می دوزی...
می توان یاس و اقاقی را به یک اندازه فهمید...
اشنایی چه مهمان غریب و بی نشانی و غریب تر از آن دوست که هست و حضورش را ظرف ما کافی نیست و می انگاریم که نیست...
زیبا نگاشته ای و می برد دل را تا خنکای عالم معنا آنجا که برای رسیدنش همیشه باید رفت گاه که نه همیشه ماندن واماندن است... باید رفت... باید گذاشت و گذشت حتی از آشنا تا پی برد به راز سکوت... که سکوت آغاز تمام رستگاری هاست... و این راز را کسی خواهد گشود که بداند و بفهمد و جهد و جهاد کند و راهی شود... و بال در بال کبوتران حرم انس بیفکند...
کاش رمزی نبود تا را همه را به نظاره می نشستیم...
سلام قشنگ روزمان مبـــــــــــــــــــارک بابا جان ما یه خرده زیر دیپلمش کن ما هم بفهمیم چی شد
سلام عزیزم
صد البته...