گاه برای بهتر رسیدن باید رفت....گاه برای ثابت ماندن باید رفت....
گاه رفتن رسیدن است و ماندن وا ماندن...این را همیشه می گفتم و اکنون هم می گویم...
شرایطم سخت نیست...می خواهم خودم را سخت کنم...
تمرین مقاومت در حضور همه جایز نیست...
مگر نمی گفتم می نویسم برای اثبات بودنم....برای اثبات حرف هایم...حرف هایی که شاید جز در این خانه جایی برای بیانشان نبود...بیانشان در پیشگاه همه قشنگ نبود
هیچ وقت به خوب راضی نخواهم شد...
خوب ارزانی کسانی که نمی دانند رسیدن به بهترین ها چیست...
هیچ وقت نخواهم گذاشت چیزی بر من تحکیم شود...
چرا که خود را بهترین می دانم...
چراکه اگر خود را بهترین بدانم بهترین خواهم بود...
چراکه از خواستن تا توانستن راهی نیست اگر اراده ای باشد...
اگر ساز رفتن کرده ام به قطع بدانید محکم تر از پیش بر خواهم گشت...
می روم تا مبادا این خانه را باتمام زندگی ام اشتباه بگیرم...مبادا تمام زندگی ام همین سرا شود...
می روم چون دلم برای لبخند مادر بزرگم تنگ شده....
برای چشمان منتظر پدر بزرگ...
می روم چون می دانم عطش دارم...عطش به بیشتر دانستن...
اما بدانید این رفتن ابدی نیست...برمیگردم مطمئن باشید...
بدرود
کاش همه ما تصمیم گیری هایی چنین زیبا را از تو بیاموزیم نازدانه ام .
برو . به سلامت . برای برگشتنت با دستانی پر و قلبی مطمئن و پاهایی محکم دعا خواهم کرد . موفقیت همیشگی ات آرزوی من است عزیز دل .
برقرار باشی و برفراز .
فقط ممنونم...
شاد باشید
تو می روی به سلامت
سلام ما برسانی
قدرتت پاینده
متشکرم مهربان
برقرار باشید
می دانم که می آیی با دست هایی پر از ارمغان سرخ
ای بابا ... :|
شبا هنگام....
که بندد دست نیلوفر به پای سر کوهی دام؛
من از یادت نمی کاهم
تورا من چشم در راهم.....
به کجـــــــــا می خواهـــــــــی بروی؟
آپ می کنی یه خبر بده عزیزم
حالا چرا اینجا این قدر بهم ریخته ؟؟
سلام سعیده جون.ممنونم که یادم کردی عزیز.
سلام
چی چی بدرود...
می گم کار ما رو ببینا...
من میرم ...
تو هسی....
من هسم ...
تو میری....
کجایی؟؟؟؟
چون گفتی ابدی نیس پس منتظریم ...
سلام سعیده جان . خوبی عزیز ؟! چه دلم برات تنگ شده نازدونه خانوم !
سلام


باز که رمزدارش کردی
پس من چیکار کنم؟؟؟؟؟!!!!!
سلام...
یه خورده به این وبلاگ برس...حیفه..
عذر می خوام شما؟؟