صدایم در گلو خشکیده است...بغضم نمی ترکد...می خواهد خفه ام کند...
و میدانم که این روزها هیچ نمی دانم...
خالی شده ام...
از همه چیز...
امشب دلم هوای باران داشت...
اما به جای من ...
چشمان آسمان گریست...
آن هم به حال من...
دوباره باران...دوباره نشانه...
چه پاک...چه ناب...چه دوست داشتنی...
این چه رازیست..چه سری...که خسته ام کرده...
پاهایم رمق ندارد...
کجایید واژه ها..!!کجایید امشب،که به رقص در آیید در پیکره ی خانه ام... یاریم کنید...
شاید...
ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ
و این پست همه معادلات مجهول یک ذهن مغشوش است...
ــــــــــــ
بعدا نوشت:
از امروز به بعد خاموش می شوم تا فراموشم کنند.(نقطه سر خط)
بسیار زییا.
زیبا...!!!!!
و البته آدرس به جا مانده از شما بسیار زیباتر
و باران بارید... پاک بارید. اما خبر نداشت زمین کویر به شبیخون او برخواهد خواست. باران گل آلودی بود! دلم شکست!...
و باران نشانه است. برای دل هایی که غرق ابهامند. ابهام رفتن و ماندن. برو بانو. این خانه جای ماندن نیست...
پاک بارید بر پاکی دلم...و نور دیدگانم را شست...و من نابینا شدم
ببین چه کرده ایم که زمین در جواب نوازش آسمان هم هیاهو می کند
نه...این ابهام ابهام رفتن و ماندن نیست...که اگر این بود راهم را می دانستم...
این نشانه برایم کلیدیست برای گشودن رازی مبهم...
و من تازه کار تر از آنم که چگونگی به کار بردنش را بدانم...
همین
فرمودین ابراز وجود نماییم
ما اومدیم
قربونت برم با این ابراز وجودت
خسته نباشی واقعا
همه چیز عالی و سر جای خود
جز اینکه در سطر پنجم به نظر حقیر اگر به جای واژه گریه از همان باران استفاده میشد ، حال و هوای آسمانی دلتان زیباتر به مخاطب عرضه میگشت یعنی مینوشتید :
دلم هوای باران داشت امشب
اما به جای من ...
چشمان آسمان گریست به حال من !
نیست...نیست...نیست
....
نظرتان محترم است
اصلاح شد..ممنونم
منزل جدید مبارک
ببخشید دیر اومدم.جریمه ی این که دیر به خواهرم سر زدم را هم پرداخت کردم
برای سلامتی خودتون و خانوادتون صلوات فرستادم
منزل جدید مبارک
متشکرم
میگن دیر و زود داره،سوخت و سوز نداره
بابت صلوات هم ممنونم
بخش آخرش که یادتون نرفت؟؟بیشتر روش تاکید کنید
نازدونه خانوم ،باز چه خبر شده عزیز دل؟ حواسم به قولی که به تو دادم هست ها ! منتظر یه فرصت خوبم که بتونم با خیال راحت بشینم به پای حرفهات . به شرطیکه قول بدی راحت راحت حرف بزنی با عمه خانوم !
حرف رفتن نزن که اصلا شایسته تو نیست !
حرف برادر رو هم گوش کن !وقتی میگه همه چیز عالیست ،بگو چشم ،عالیه !
چه خبری مهم تر از بی خبری
دیشب رو می فرمایید دیگه...فعلا که سیم های مغزم دچار اتصالی شده...می ترسم چرند پرند بگم (شکسته نفسی می فرماییم)
چی بگم...نمی دونم...باور کنید
حرف رفتن نیست...می مانم اما سکوت می کنم...(مشترک مورد نظر خاموشـ ــ ــ ــ ـ می باشد)
چشم اما چه چشمی...چشمانم را که تقدیم کردم...
چشمی برایم نمانده
سلام...
وای این نوشته های خودتونه
خیلی عالیه
منم جدیدا یه وب زدم ولی هیچی ازش نمیدونم
میشه کمکم کنی؟؟
علیک
نه از دختر عموم دزدیدم
سلامتون رو بهش می رسونم
زحمت کشیدید شما
پیداست خودتون دختر زرنگی هستید پس خیلی زود به همه چیز وارد میشی...نگران نباش
یعنی اینکه این همه مطالب زیبا میتونه ؟از معادلات مجهول اونهم از یک ذهن مغشوش سر در بیاورد !!!
خب تعجب میکنم !
نمیدانم چرا من واژه های فراموشی و خاموشی و ... را دوست ندارم!
قصد ترسوندن نداشتم !ببخشید ...
وقتی میام اینجا احساس نزدیکی بهت میکنم شاید به دلیل اینه که من یک دختر تقریبا هم سن شما دارم البته ایشون یک سال بزرگترند !
چراکه نه...وقتی من...........
جدی؟؟به احترام شما هم که شده سعی می کنم کمتر استفاده کنم هرچند که ترک عادت موجب مرض است...
نه..خواهش می کنم بزرگوار
باورتون نمیشه اگه بگم منم تاحدی اینجوریم...گفته بودم که (بویی آشنا به مشامم خورد و...)
خدارو شکر من امروز دارم همسن وسال منم پیدا شد...
اول یگانه ی سهبا خانوم الانم که دختر خانومه شما
خدا عمر این شکلک هارا زیاد کند انشالله
ایشالله...
از گرد راه نرسیده زبون دراز شدید صبا خانوم
دست شما درد نکنه دیگه
قابل شما رو نداشت...
روزگار به من آموخت زود صمیمی شدن خطرناک تر از مرگ است
پس تازه واردین چه در صفحه ی وب چه در صفحه ی دل باید اول امتحان بدهند...
و خطرناک تر از آن این است که ازپشت خنجر بزنن....طوری که حتی اگه به خودت هم بیایی نفهمی چه شد؟چه گذشت؟و خطایت چه بود؟
و فقط پر باشی از خاطرات بد...با این حال انتظار داشته باشن دوستشان داشته باشی چون راه دیگری نداری....چون از همه اسرار زندگیت آگاه هستن و مجبور باشی تحملشان کنی...
تا حالا تجربه داشتی؟
واژه هایت بوی صداقت ندارد...اغراق آمیز حرف می زنی
و اما سوالتان
مثل این که پاسخ مرا دقیق نخواندید....
(((آموخته ام که زود صمیمی نشوم و نمی شوم)))
پس انتظار پاسخ نداشته باش چرا که برایم رهگذری بیش نیستی
درضمن در صفحه دل چگونه امتحان میگری؟وقتی کسی ناخودآگاه وارد دلت شده باشد و وقتی به خود بیایی ببینی.....چگونه از دلت بیرونش میکنی؟
تا بیشتر نشناسم مطمئن باش لب به سخن نخواهم گشود
و دلیلی نمی بینم برای پاسخ دادن به شما
ببخشید...
پروفایلتو خوندم....من دارم روانشناسی میخونم....
پس من دیگر مزاحم نمیشوم...
خدا یار و نگهدارت
شرمنده اگه تند رفتم آخه این روزها تو نت به کسی اعتباری نیست
تشریف بیارید خوشحال میشم
می دانم به خاطر چه کسی تایید نکردی اشکال ندارد مزاحم نمی شوم.
بابت اون موضوع که میگم دیگه فدای سرم..می خوام که مهم نباشه برام...(برام اسپند دود کنین عاقل شدم)
..................
مزاحم نمی شوم...!!!! خدایی داشتیم؟؟
...
نکته ی پاسخ من به کامنت شما بزرگوار:
(پسر خاله میـــــــــــــشویم....)
دانیال هستم ، برایم حاضر بزنید !!!!
دیر کردین...اسامیه غایبین رد شد
سلام یک خواننده و بیننده ی همیشگی ام خیلی وقته که هر روز به وبت سر می زنم عالی می نویسی قلمت خیلی دوست داشتنیه امید وارم همین طور ادامه داشته باشه
انگار دل پری از این دنیا و آدماش داری؟اگه این دل پر باعث این نوشته های وبه پس
برات آرزوی دل پر می کنم.قربانت:*
حتی اگر دل پری هم داشته باشم
این دل پر دال بر این نیست که بیش از پیش سفره ی دل بگشایم برای عابران و رهگذران...
نوشتن به چه قیمتی؟؟؟
فنای خودم؟؟؟
ترجیح می دهم ننویسم ولی آرام باشم
یک عابر نیستم!!!!!
فکر می کنم اگر بنویسی آرام خواهی شد .........
آرام شدن فنا شدن نیست......!!!!!!
ترجیح می دهم با کسی که نمی شناسمش به گفت و گو ننشینم...
چه تمایزی با یک عابر دارید؟؟حق دارم مخاطبانی چون شما را که هیچ از آن ها نمی دانم عابر تلقی کنم و کسی هم نمی تواند این حق را از من سلب کند...
مرا خوب می شناسی حتی از خودم هم بهتر به وقتش می فهمی که هستم......
شاید هیچ گاه باور نکنی که کسی مثل من این وب را خوانده و این قدر دوستش داشته باشد.
نشون به اون نشون که برام بی نشونی...
معرفی فرمودید در خدمتیم...
سلام ایام امتحانات بوده و هست دیر تر به وبت سر می زنم
پاسخت رو تازه دیدم
شاید بتونی از روی اسمی که می ذارم بفهمی کی هستم اونقدرام حدس زدنش سخت نیست فقط کافیه یه سر به گذشته هات بزنی
نه حدس زدن دشوار است و نه مرور گذشته های گذشته...
بها دهم به بهانه هایت تا شنونده ی اعترافاتت شوم...
ما که شاهد طلوع خورشید و خود نمایی ماه و نجابت آفتابگردان بودیم...
انگار وقت آن رسیده که ناظر تلولو خاموش ستاره ها باشیم...
هرچند که کم نیستند ستاره های خاطر و خاطرات من...
.....
می توان واژه واژه ی سخنانم را به پای ادب و ادبیات گذاشت،پس باز هم دلیلی نداری برای اثبات شناخته شدنت از جانب من