راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

باز هم...

http://s3.picofile.com/file/7407629458/negah.jpg

دلم تنگ شده این روزها

دلم تنگ شده این روزها

برای لحظه ای بی دغدغه بودن

حداقل برای لحظه ای فریاد زدن بر تن این صفحه ی بیچاره

و بی هراس نوشتن

نوشتن...


نوشتن حرفهایی که هیــــــچ وقت درک نشد

نوشتن درد های پنهان پشت لبخند هایم

نوشتن هرآنچه حیات مرا می سازد

هرآنچه به قلبم تپش می بخشد و به نگاهم آرامش

مهم نیست رهگذری بخواند یا نخواند

مهم نیست دردآشنایی باشد یا نباشد


اینکه من من باشم و من بمانم شیرین است

اینکه جایی باشد که بتوانم فقط حرف ببافم و فکر کنم شیرین است


خلوتگه مجازی من بیش از آنچه باید در روزهایم ریشه دوانده

ولی حیــــــــف

حیــــــــــــف

حیــــــــف

که راحت نیستم بدان اندازه که بتوانم آنچه در منتهی الیه سمت چپ جانم نهفته است را واژه کنم

اینجا باید خانم بود

باید بزرگ بود

انگار اینجا فقط باید ایدئولوژی های یک ذهن خسته را مرور کرد

انگار اینجا فقط باید در یک لاین خاص حرکت کرد

حس آن وقت هایی را دارم که از نظم بی اندازه ی شخصی به ستوه می آیم

حرف زدن هم دشوار شده انگار

بیچاره دکمه های کیبرد که بی رحمانه بر سرشان می کوبم



موزیک،شعر و... اینروزها بهانه ی خوبی برای آرامش اند

نظرات 17 + ارسال نظر
سهبا چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:34 ب.ظ http://sayesarezendegi.blogsky.com/

چه بده حرکت توی چارچوبهای مشخص شده دیگران ... باید من , من باشد !
سلام نازدونه خانوم قشنگم . خوبی عزیز دل ؟ میگما , یه جایی پیدا کن و توش یه خورده حرف بزن از منتها الیه سمت چپ وجودت خانومی . یه کوچولو هم شیطنت کن , یه کوچولو هم خودت باش ... خود خودت با اون صدای پرانرژِی و پرنشاط . کاری نداره که خانومی ساختن همچین خونه ای . کار داره ؟!

سلام بانو جان

مریم چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:34 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

لازم به اینهمه خشونت که نیست عزیزم
باید رفت تا انتهای این بیقراری و دلتنگی را
نباید نیمه این راه را رها کرد و بعد که به آرامشی سطحی رسیدی بگویی چ خوب شد که آرام شدم
نه
نباید رهایش کنی
برو تا آخر این جاده را
میدانم یقین دارم آخر این راه به مقصدی خواهی رسید فراتر از آرامش درون و دل
میرسی به لامکان
به جایی که خود واجب الوجودش در آن منتظر توست
آنجا شهریست که به دستانت قدرت
به چشمانت بصیرت
به دلت آرامشی از جنس یقین
و به سعیده ی درونت امید می بخشد
بغض کن گریه کن اشک بریز
فریاد بزن بیقرار باش
فقط به آرامشی یکباره نیاندیش
می شود یکباره آرام شد اما انتهای این یکبارگی جایی نیست که تو برای همیشه ات آرامش ذخیره کنی
آنجا باران نیست این وقت سال
وگرنه قدم زدن زیر باران را پیشنهاد می کردم
مث اینروزهای من که آنقدر دعا به جان باران کرده ام
که تمامی صفخات کتب درسی ام پرشده
خدایا باران بیاید
بیشتر از این سخن نمی گویم که گره از اشکهای دل وا نشود چرا که من به مقصد نزدیکم

دلم جمکران می خواد مریم

مریم پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:19 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

هنوز هم وقتی باران می آید
تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست
شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند
چرا نظرها رو تایید نمی کنی خواهری؟

داشتم کلک این امتحان آخریه رو می کندم

سارا.ت جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:36 ب.ظ http://elaheyesharghy.blogsky.com/

برای دیگران زندگی نکن جان خواهر !
همه منحنی های بسته ی ذهنت را پاره کن. با چنگ با دندان با حرف!...
حرف بزن تا تجلی واژه هایت نور به تاریکی روزهای تقویم بپاشد ...
حرکتی ممتد و تکراری روی یک خط مستقیم دشوار تر از "حرف زدن" است ... باور کن.

و به قول دوستی عزیز :
بزرگ باش و سر به زیر و سخت ...!

آنقدر حرف می بافم که....
تازه دو سه روز دیگه باید برم بیرجند برا دفاع از حرفام

بزرگ باش و سر به زیر و سخت ... چقدر دوسش داشتم

سارا.ت یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:57 ب.ظ http://SAARAT.BLOGFA.COM

سلام
منظورتو نفهمیدم سعیده جان
دفاع حرفات؟؟
یعنی چی؟ چه خبره مگه ؟
خیر باشه

lantern یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ب.ظ

توی تاریکی شناور شده ام و آرام به اطرافم نگاه می کنم ؛ ولی باز هم جز اینهمه ظلمت چیزی نمیبینم.
خستگی معنایی نداره وقتی مجبوری هر روز همان لبخند بی پایان و مسخره روی لبای بی رنگت باشه.
Incomplete

چراااااااااااااااااااا؟!

محب شهدا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 09:54 ق.ظ

بیقرار توام ودل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در اب
در دلم هستی وبین من وتوفاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پرزدن چلچچله هاست
بی تو هرلحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست
سلام عزیزدلم.سلام به تویی که مثل خودم بیقراری ورنج می بری از غربت.ازاینکه آنگونه هستی نه خوانده می شوی ونه فهمیده.
الان که می خواستم دوباره آدرست را وارد کنم شک داشتم که باشی چون هم خودت گفته بودی وهم خودم دیدم که تا اطلاع ثانوی...
اما در دلم گفتم اگر سعیده سعیده است واین آسمان بلاگ آخرین سنگ صبور است پس باید باشدوبنویسد.خوشحالم که آمدی.دلم برای قلمت تنگ شده بود.این همان شعری است که آن شب از پشت سیم های تلفن برایت خواندم.عذرتقصیر بابت تاخیر.
بیشتراز همیشه دوستت دارم

سلام خانوووووم
خیلی دوسش دارم،مرسی زهرا جان..مرسی
دیروز خیلی یادت بودم امروز که چک کردم کامنتت رو دیدم و...
این روزها باید بگم : هستم ولی خستم

منم

سارا.ت سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:29 ب.ظ http://SAARAT.BLOGFA.COM

حتما
هرچی که خدا بخواد.

جالبه دقیقا وقتی براتون می نوشتم داشتم به این جمله فکر می کردم

ممنونم

[ بدون نام ] شنبه 3 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:30 ب.ظ

شاید زمان ان نباشد که گفت . . .

از هر آنچه که باید از آن گذر کرد . . .

و من . . .

همچنان فکر نمی کنم و حرف می زنم . . .

فکر من می گیرد جای تمام احساساتم را . . .

اما گفتی ...

شفق جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.adabefarsi2.blogfa.com

وبلاگ جالبی دارین
خوب هم می نویسین
موفق باشید

چه خوب که خوب می بینی مرا...

ثنائی فر چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ

و در لحظه های بی دغدغه دلت تنگ می شود برای ...
بی هراس قلم بر دست بگیر و بگذار آزادانه بدود بر صفحه کاغذ و تو فقط نظاره کن فریادهایش را
اگر حرفی درک شود نوشته نمی شود
پس نوشتن را می خواهی یا درک شدن را ؟

سلام خواستم بپرسم حال دلت چطور است که دیگر نمی پرسم اما مراقب خود خودت باش
یا حق

نوشتن را می خواهی یا درک شدن را ؟

چه سخت پرسیدید ثنا بانو
درک شدن را می خواهم که نیست
که اگر ننویسم و حرف نزنم چطور درک شوم
درک شدن را می خواهم و رمق نوشتن ندارم


سلام...حال دلم نامشخص است و تمام وجودم سرگشته و حیران
ممنون بانو...ممنون
در پناه حق

مریم پنج‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

من فقط به سادگی دل یک کودک دلم برایت تنگ شده بود
همین

منم عزیز
مرسی...هم از شما هم از دلت

محب شهدا شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:57 ب.ظ

ببخشیدا...
شما قصد به روز شدن ندارید انشالله...

خدا ببخشه

ببین خواهری آپدیت کردن بنده به دو چیز بستگی داره
یکی ADSL که ترکیده
و مهم تر شوقی و محرکی برای نوشتن که نمی دونم چرا نیست

حالا شما بگو من چی رو به روز کنم؟!

مریم دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 07:32 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogsky.com

راستی چشم و دلت روشن زهرا جان رو دیدی
خوش به حال هردوتاتون که همدیگه رو دیدین

البته بیشتر خوش به حال زهرا که منو دید
مگه نه زهرا جان؟!؟

محب شهدا دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:32 ب.ظ

قربون اعتماد به سقف سرشارت بشم نازدونه...
معلومه که خوش به حالم شد البته نه به اندازه شما...
لطفا" به دلت بگو سرحال بیاد که ما چشم انتظاریم...

فدای شما

نوشتم عزیز

سهبا سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام نازدونه قشنگم . طاعاتت قبول . ایامت به کام . کجایی پس خانومی ؟ امتحانات که تموم شد , انشاله نت هم که برقرار شد , دیگه چرا نمی نویسی ؟ دلمون تنگ شده واسه شما و قلم قشنگتون . میهمانمون کنید به یک دلنوشته نازدونه ای ... باشه خانوم گل ؟

سلام بانو جان
کلیک رنجه فرمودین
انقدر شرمنده ی درخواستتون شدم که با خودم عهد کردم تا بروز نکردم تاییدش نکنم
شرمنده بانو

ثنائی فر شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:32 ب.ظ

امان از این حیرانی

امان...
امان...
امان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد