راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

فریاد شیدایی من(نشد که نگویم)

قرآنم را که از اتاق بردند دلم پر کشید... 

گویا مشتاق تر شدم... 

تشنه تر شدم... 

ته دلم خالی شد و نبودش خلا ای بر وجودم گشت... 

اما نا امید نشدم... 

چشمانم را بستم و با تمام وجود گوش کردم... 

با گوش جان... 

آری صدای قرآن از دور دست ها به گوش می رسد... 

نوای لا اکراهَ فِی الدّین در فضا طنین انداخته است 

... 

اما خدایا! واهمه دارم از آن لحظه که  ندا سر می دهی: 

ان الذین آمنوا... 

با خود می اندیشم نکند من جزو مخاطبان این ندا نباشم.. 

نکند به ظاهر مومن باشم ... 

شیدای این میدان منم...پیدای این میدان تویی 

محتاج این وادی منم...مرهم تویی درمان تویی 

گر من بدم...عصیان گَرَم...تو خالقی  رحمان تویی 

دل عشق بازی می کند...راز و نیازی می کند..  

فریاد و سازی می کند...سودا گر سازم تویی 

همراز و دمسازم تویی 

فریاد من جز اه نیست...اندوه من بیراه نیست.. 

گم گشته ام ..وابسته ام...به عشق تو دلبسته ام

هرگز فراموشم مکن...در سوز و اندوهم مکن... 

با درد خاموشم مکن...  

خدایا دلم به درد آمده است... 

پس کی حجتت را آشکار می سازی..؟  

تا به کی دست نیاز بر آستان بی نیازت برآورم؟؟ 

تا به کی با ناله و سوز صدایت کنم..؟ 

باید شتاب کردباید تند تر حرکت کرد 

مگر وعده ی او به بنی اسرائیل را از یاد برده ایم...؟ 

عَسَی رَبُّکُم اَن یَرحمَکُم و اِن عُدتُّم عُنَا وَ....  

از بنی اسرائیل که بدتر نیستیم...که اگر هم باشیم باز هم باید حرکت کرد که من عاشق آبشارم... 

باز هم می گویم و فریاد می کنم در وادی حق ماندن واماندن است و رفتن رسیدن... 

امشب بیشتر از همیشه صدایت کردم... 

عاشقانه تر خواندمت ... 

خدایا!مرا دریاب که دل دریایی ام بی تو مرداب است ... 

امشب دوباره آغاز می کنم...

پس: 

السلامُ علیک  

ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ-ـ

پی نوشت:

عاشق که باشی فصلی جدید فرارویت گشوده می شود... 

فصلی به وسعت تمام زندگی ات... 

شیدا که باشی شاعر می شوی... 

غرق می شوی در دنیایی دگر که در آن دردی نیست جز دوری... 

نظرات 16 + ارسال نظر
رامین دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:48 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com/

خونه ی قشنگی دارید
سلام..
فعلا همین

قابل نداره
علیک سلام...

مسعود دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:32 ب.ظ http://www.greenoranoos.blogsky.com/

سلام خیلی دوست داشتنی بود
قالب تون هم خیلی جالبه
لینکتون کردم
به ما هم سر بزنید

چی دوست داشتنی بود؟
ممنونم
در اسرع وقت

سهبا دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 04:59 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

پس الهی همیشه عاشق باشی و شیدا ! همیشه در مسیر دل دریایی ات آرامش داشته باشی حتی در طوفانی ترین شرایط !
در لحظه های با او بودن ، مرا هم به یاد آور مهربان .

با اون بودن؟؟نه سهبای عزیزم نه...
من از عشق به معبود ندا سر می دهم...
چراکه تاکنون هیچ نگاهی دلم را نلرزانده...هیچ احدی به قلبم پا نگذاشته...
برای این چیز ها خیلی کوچکم...خیلی...
تا عا ی عاشقیت بیشتر پیش نرفته ام...ممکن است عادت کرده باشم اما عاشق نه

دانیال دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:50 ب.ظ http://d.blogsky.com

عاشق که باشی ، سفره دلت باز است تا خلائق فطرت خود را افطار کنند ، عاشق که باشی همه به قلب خونینت قسم یاد میکنند ، همه به زبان سرخت سوگند میخورند ، وه چه شمشیر برنده ای است عشق .....

عشق از خودت دورت می کند...از تو آنی می سازد که می خواهد...
عشق آن فلسفه ی دست نیافته ایست که در بینهایتش گم می شوی...
هر ناممکنی را ممکن می کند...اگر واقعا به نیرویش برسی...

مریم دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:11 ب.ظ http://najvaye-tanhai.blogfa.com

عاشق که باشی تمام بغض هایت را پنهان می کنی و دردهای معشوق را مثل نوشدارو به جان می کشانی عاشق که باشی خودت را دیگر نمی شناسی و همه رنجهایت به خاطر معشوق است عاشق که باشی به مرگ که هم برسی به خودت نمی فهمی عاشق که باشی تمام چیزها را معشوق می بینی به صحرا بنگرم صحرا تو بینم ... و اینگونه عشق زیبا و معنا پیدا می کند
یا علی مدد

همه را می دانم...اما فقط می دانم
و دانستن تنها کافی نیست...
نچشیده و نکشیده ام که حرفی بزنم...
پس بهتر است زین پس مهر سکوت بر لبانم بزنم...

سمانه اسحاقی دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 ب.ظ http://samaram.blogsky.com

شیدا که باشی شاعر می شوی... شاعر که شوی پنهان می شوی...
نازنین نزدیک! کامنتتان را در وبلاگ همسرم دیدم و به این منزل رهنمون شدم. حیفم آمد از زلالی حس هایی که اینجا می بینم نگویم... مرا یاد روزهای نه چندان دور تنهایی ام انداختید
بهترین ها را برایتان آرزو میکنم... بهترین و زیباترین ها را. و بی شک شیدایی این روزها زیبایی زمان های بسیاری را در پیش خواهد داشت...
یا علی

پنهان ز دیده و دل..!!نمی دانم
و من چه خوشحالم..نزدیکید به اندیشه ام...
و من والا ترین هارا...
امیدم ناامید شد...دور گشتید دوباره
...
هرچه هست و نیست همین واژه هاست و من بیمناکم از آن زمان های بسیار که فرمودید

ممنون از حضورتان

سهبا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سکوت نه نازدونه خانوم ! حرفهایت را بزن تا بفهمم یعنی چه که تا عای عاشقیت بیشتر نیاموخته ای یعنی چه ! آنوقت تا ت آخرش را بیاموزی چه خواهی شد مهربانم ؟!

همیشه حرف هایی هست برای نگفتن...
عایی که گفتم عای عادت است نه عاشقیت...
عادت کردن را می دانم..هم چشیده ام هم کشیده ام...
اما عاشقیت را نه...نه سهبا جان...نه...عاشق نشده ام که درک کنم رنج شیرین و فرهاد را...
نمی دانم در این پست چه دیدید که مرا عاشق کسی جز معبودم پنداشته اید...
عشقم فقط خداست ولاغیر...
و این جملات که بر تن عریان خانه ام نقش بسته چیزی جز بازی با واژه ها نیست...الا آنی که برای خدایم گفته باشم...
که من واله و شیدای هیچ بنی بشری نیستم...
و تا کنون در حق مخلوقات جز دو واژه ی (دوستت دارم) ندایی از قلبم سر نداده ام...
می دانم که می دانی میان دوست داشتن و عشق ورزیدن یک دنیا تفاوت است...
این ها حرف های دلم بود...حرف هایی که از زمانی که خودم را فهمیدم بار دوم است برای کسی باز گفته ام...این بار برای تو...

سهبا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:03 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سکوت نه نازدونه خانوم ! حرفهایت را بزن تا بفهمم یعنی چه که تا عای عاشقیت بیشتر نیاموخته ای ؟! آنوقت تا ت آخرش را بیاموزی چه خواهی شد مهربانم ؟!

سهبا سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:35 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

و من چه خوشحالم که این حرفهای قشنگت را برایم گفته ای ! شاید میدانی که چون خواهر بزرگترت ،‌نگران گذران روزهایت هستم ، چشم به راه آینده ای روشن و درخشان ،‌آنچنان که حق تست و شایسته تست .
خوشحالم که با روح بزرگی چون تو آشنا شده ام مهربانم . من فکر نکرده ام که تو عاشق بنده ای از بندگان خدا شده ای عزیزدل ،‌گر چه حتی اگر این هم باشد ،‌ لطفی از الطاف خداوند به تو رو کرده بود ،‌اما باور دارم که شاید برای آن هنوز زود باشد !‌ باید با احساست آشناتر شوی و بعد عاشق گردی !‌ باید از دنیای انسانها تحفه های زشت و زیبای زیادی را بچینی و بعد اگر از بین آنها عشقی نصیبت شد ،‌ لااقل در حقیقی بودنش شک نداشته باشی !
اما سعیده جانم ،‌ این نصیحتم را بشنو و قلبت را سرشار کن از حس خوب دوست داشتن که قلب تو جز محبت لیاقت هیچ ندارد !‌ سخت است ،‌اما امکان پذیر است نازنینم .
وای چقدر حرف زدم برایت ،‌ آنهم وقتی اینهمه گرفتاری !‌ عمه خانم پرحرفی گیرت آمده عزیز ! ببخش .

ومن سپاس گزار نگاه مهربانتان...امیدوارم...امیدوار...
باید بزرگ بود تا بتوان به روی همه آغوش گشود...هر آدمی با هر طرز فکری..شاید این گونه به جهان آرمانیمان نزدیک تر گردیم...
اولین کامنتتان این حس را به من القا کرد و من آن را بیان داشتم...بیان کردم و برائت جستم اما شما سکوت کردیدپس من بر حرفم پافشاری نمودم...و الان که پر و واضح عرض کردید: (من فکر نکرده ام که تو عاشق بنده ای از ....)من هم آرام می شوم...و دیگر هیچ نمی گویم در این باب...
راه بسیار است...و من سعی می کنم صبور این راه باشم...مانده تا دور دست ها.......
حس دوست داشتن زیباست اما در این زمانه و برای همگان اگر خرجش کنی...میشوی یک برگ خشک پاییزی در زیر پای عابران نابینا...
بازهم چشم...
خرسندیم از مصاحبت با همچون شمایانی...ممنون..ممنون
خواهش می کنم..این طور نگویید...
گوش و چشم ما همواره شنوا و بینای شماست..

باران سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://the-rain.blogsky.com

وای ِ من که دورم اینهمه از واژه هایت .

نزدیکی..نزدیک...گوش کن..صدای نفس هایم در میان این واژه ها شنیده می شود

تنفس چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:15 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

سلام سعیده ی عزیز
بسیار زیبا می نویسی ...
لذت بردم از اینهمه درک عمیق و بینش وسیعت.
من هم بوی آشنا از این فضا استشمام میکنم و دلتنگت می شوم.
همواره موفق باشی

سلام
کاش تمام زیبایی ها روئیت می شد...
ممنون...خوشحالم...
شاد و خرم باشید

سهبا چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:09 ق.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

تنها در لحظه های با بودن یکی هست که همه التماس دعا دارند نازدانه ام ، مگر غیر اینست ؟!
تا باشم با تو هستم !

با؟؟؟
نفهمیدم...
ممنون..ممنون

تنفس چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 ق.ظ http://tanaffos.blogsky.com

چه اهمیت دارد که زیبایی را کسی ببیند مهم این است که کار را زیبا انجام دهیم....

چشمانم را تقدیمتان می کنم ...به کارم نمی آید...خیلی وقت است که نمی بینم...
چشم دل گشوده بودم...اما این روزها تهی شده ام از درک هرچه زیبایی هست...

ماندگار چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 ب.ظ http://sugarywaiting.blogfa.com

و من چنان پرم که روی صدایم نماز می خوانند... ف.ف
حست رو خیلی واضح می گیرم و امیدوارم گرما و نور این حضور الهی همیشه تو زندگی همه مون جاری باشه ...

و من تهی تر از آنم که حرفی برای گفتن داشته باشم...
خدا کند...که تنها محتاج نگاه همویم...
...
راستی آدرستان برایم باز نمی شود

سهبا پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:22 ب.ظ http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

التماس دعا فقط برای بودن با خداست نازدانه ام ! تو که تنها بر او عاشقی ، به همو توکل کن و راهت را با اعتماد به او ادامه بده . در مهربانیش و دستگیریش شک نکن عزیز دل .

دلم برای خدا تنگ شده...
دلم برای خودم تنگ شده...
دعایم کنید..دعا...

تنفس پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:42 ب.ظ http://tanaffos.blogsky.com

نظرات پست بالا باز نمی شود.

معادلات مجهول یک ذهن مغشوش ؟؟!!
بسیار خب !

جدی؟؟...کلا یه مدته بلاگ اسکای با من لج افتاده
بله با اجازتون
واااااااااااااااای...خدا بخیر کنه..عجب بسیار خبی بود...
دختر مردم رو ترسوندین...
یعنی چی الان؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد