راز حضور

بهانه های قلم

راز حضور

بهانه های قلم

سردی یک درد

باز هم اشک و باز هم غربت.. 

باز مرور خاطرات خاطراتی که دوسال تمام عذابم داده است.. 

و گویی قصد ندارد از زندگی من رخت بر بندد و گم شود در سیاهی...  

گویی سرنوشت من با یک تلخی عجیب عجین شده... 

آزارم می دهد... 

عذابم می دهد... 

پیرم می کند... 

سیرم می کند....سیرم می کند از دنیایی که در آن هر کس به یک رنگ است...و هیچ کس یکرنگ نیست... 

دنیایی که پوشیده از رنج است...و زندگی کردن در آن خود رنج روشنیست... 

عجب غمکده ایست این دنیا... 

تا خواستم دلیلی برای شادمانی بیابم...۱۰۰۰ دلیل برای ناکامی نشانم دادند... 

تا خواستم رسم زیستم بیاموزم...راه حیات بر من سد نمودند... 

تا خواستم در برابر نامردمان قد علم کنم...جلوی پایم چاه کندند... 

اگر ۳۰ روز و ۱۰ شب هم قصد فراموشی کنی با ۱ ثانیه تفکر در مورد گذشته ات بر باد می رود آن همه تلاش... 

.. 

آدمیان و عالمیان بار دیگر صدایتان می کنم...فرا می خوانمتان بر سر این خوان گسترده که هرکه خواست خواند و ماند...و هرکه نخواست برد... 

که هیچ کس بی نصیب نماند جز خود من...منی که از شادی همه دلشاد می شوم...ولی در هنگامه ی شادیم غم را بر چهره ی دیگری نظاره گرَم... 

امروز برای اولین بار دلم بدجور گرفت و قصد کردم ببندم در این خانه را... 

خانه ای که برایم آشیانه بود اما قصد ویرانه کردنش  دارند...همان هایی که چند سال است از دستشان جانم به لب رسیده...  

به ستوه آمده ام..باور کنید.. 

  

خواستم نگویم اما دیدم نمی شود سال نو را با دلی پر درد آغاز کرد... 

.:.روز و روزگار بر شما خوش.:. 

.:.سال خوبی داشته باشید.:.

 

29 اسفند ماه 1389

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد